عزیمت

آیفا که ترمز می‌کند، چشمم می‌خورد به زن و مردی که درست کنار پل شناور ایستاده‌اند. مرد موهای جوگندمی دارد و پیراهن آبی چهارخانه‌اش را انداخته است روی شلوار سیاه؛ اما زن پیچیده در چادر، حجم سیاهی است که راه بر هر گمانی می‌بندد. هر دو ایستاده‌اند کنارکانکس ترکش خورده‌ی دژبانی و ما در این […]

خواندن متن کامل