گل یا پوچ

چند شب پیش حدود ساعت ده شب بود و مثل همیشه سوار یکی از تاکسی‌های خطی کرج شده بودم. از همان میدان آزادی که راه افتادیم، کمی احوالم به‌هم ریخت، ولی اولش خیلی جدی نبود. عقب نشسته بودم، کنار یک بابای دیگری. کمی که گذشت حالم بدتر شد. گمانم سربند ساندویچی بود که خورده بودم. […]

خواندن متن کامل