مونادانه بیا اینجا

مونادانه بیرون از دوشنبه از دنیا رفت. ابوعنجمِ دُم بلندِ بیدار، می‎خوابد با شکم بندبند، انبرک‎های خرچنگی، سه‌جفت چشم عدسی، زوج چشم‎های روی سینه دو تیله‌ی قرمز، دُنب‌و‌دنباله‎ی شیاله ‎و جراره را می‎جنباند می‎خوابد در دود سیاه آتش محو می‎شود محو می‎شود در دالان‎های تنگ و تاریک در‌هم‎‌ و‌ بر‌هم. باباکوش، دهان خشک. می‎بینم موج‎های […]

خواندن متن کامل