بذری پاک در خاکی خوب
اتفاقهای مهم زندگی آدمها معمولاً از دل روابط و دیدارها و برخوردهایی نشأت میگیرند که در بسیاری از مواقع بعدها عاقبتش را میفهمیم؛ مثل من که عصرهای دلگیر تابستان ۱۳۸۵ در کتابفروشی امیرکبیر که در طبقهی دوم پاساژ مرکزی جهرم بود، منتظر رفیقِ تازهیابی بودم که به فاصلهی اندکی باعث و بانی یکی از دغدغههای دلپذیر و بزرگ زندگی من شد. دیدارهایی دونفره که در هیچ کجای پس و پناههای ذهن من هم نبود که روزی قرار است از دلش چیزی جوانه بزند که بعدها برای من افتخار بیاورد.
کسی که عصرهای تابستان آن سال پس از ده ساعت کار در نیروگاه سیکل ترکیبی مستقیم به کتابفروشی من میآمد «احسان شاهطاهری» بود که از قضا هم سال تولدمان یکی بود و هم علاقهمان، داستان بود.
احسان چند وقتی میشد که کارگاه داستان باران را در طبقهی دوم ادارهی فرهنگ و ارشاد اسلامی جهرم راه انداخته و اگر چه با یکی دو نفر کارش را آغاز، اما باران حالا جان گرفته و شده بود مکانی برای ساعتی فارغ بودن از جهان؛ و همین پربار شدنش هم به ذهنش رسانده بود که یک جایزهی ادبی راه بیاندازد؛ طرح اولیهی نارنج را در همان کتابفروشی امیرکبیر با من در میان گذاشت و پس از بالا و پایین کردنها خودش افتاد پی برگزاریش. و اینگونه شد که نارنج، نه به همین راحتی که با دوندگیهای بسیار خودش و بچههای کارگاه باران و البته ما توانست در آذرماه ۱۳۸۶ اولین دورهاش را با برگزاری مراسمی درخور به پایان برساند.
مراسمی با حضور نویسندگان درجه یکی چون: ابوتراب خسروی، احمد اکبرپور، بابک طیبی و اهالی ادبی چون زندهیاد شاپور بنیاد، محمدرضا آلابراهیم، حسین مقدس و خیلیهای دیگر؛ صبحش با یک کارگاه داستان بینظیر در کنار نمایشگاه کوچکی از کتابهای من برگزار شد و عصرش با اختتامیهای جذاب در تنها سالن نسبتاً آبرومند آن روزهای جهرم، یعنی سالن شهرداری؛ و این شد آغاز یک جریان ادبی که تا هنوز ادامه دارد با همهی شیرینیها و البته مصائبی که کمشمار هم نیست.
به گمان خودم که اگر نارنج اکنون درخت خوش قد و بالا و پرثمری شده، بدون اغراق این بذرش بوده که در دل خاکی خوب، نهاده شده است؛ آنطور که حتی با رفتن بانیاش و دو سه سالی رها شدن پس از اولین دوره، طعم خوشش از زیر زبان ما بیرون که نرفت، وسوسهی برگزاریش را تا همیشه در ذهن و جانمان هم نهادینه کرد و باعث شد که با تلاش خیلیها، ما با نارنج سر به آسمان بساییم، اگر چه متواضعانه باید بگویم: باغبانهای خوبی هم برایش بودیم.
در طی مسیر پانزده سالهی نارنج، آدمهای بسیاری به جوارش آمده و از کنارش رفتهاند، آنطور که برای نام آوردن تکتکشان حتماً باید صفحهای را به اسمآوری اختصاص بدهم اما هم عرضِ زیادی میشود و هم حوصلهی شما را بیگمان سر خواهد برد؛ پس بهتر است کوتاه از خود نارنج بگویم و ثمرههایش، خواستهها و امید و آرزوهایش و البته سختی و ایدهالهایش.
اگر بخواهم تنها یک دستآورد برای نارنج عنوان کنم بدون هیچ شکی باید به دوستی و پراکندن آن اشاره کنم. اینکه الان در گوشهگوشهی دنیا نام دوسالانهی داستان کوتاه نارنج فارغ از اسم برگزارکنندگانش برای دوستداران داستان فارسی آشنا به نظر بیاید، برای خود من باارزشترین چیزهاست. این که خیلی معروفتر و شناختهشدهتر از اسم برگزارکنندگان واقعیاش است، نشان میدهد نارنج جریانی است که قرار نیست نام بانیان و اطرافیانش را بزرگ کند بلکه اصل برایش داستان است و رسیدن به اهدافی که در ذات خود دارد و آن چیزی جز کشف و معرفی و قدردانی از نویسندههای واقعی نیست بدون هیچگونه سهمبری، نگاهی متمایل و سمتوسو داشتنی خاص.
بارها شده خیلیها چه از سر سؤال و کنجکاوی و چه از سر نامهربانی از من پرسیدهاند که برگزاری نارنج چه نفعی داشته است و من گفتهام: آیا در پی دوستیها بودن، کشف نویسندههای تازه نفس، دور ایستادن از حواشی بیثمر و بیهوده، استقلال عمل و جلوگیری از ایدئولوژی زده شدن علیرغم استفاده از همهی ظرفیتهای موجود، دادن دست همکاری و استفاده از ظرفیتهای همهی چهرههای ادبی کشور، فارغ از نگاههای عقیدتی، روشنفکری، سیاسی و…، ایجاد زمینه برای روبهرویی نویسندگان جوان با همدیگر و با چهرههای باتجربهی ادبیات داستانی، سلامت برگزاری و جلوگیری از کوچکترین دخالت گروه اجرایی در داوری آثار، استفاده از نویسندههای جوان و دارای کتاب در داوری اولیه، ایجاد زمینه برای درخشش سایر انجمنها نظیر هنرهای تجسمی، موسیقی و نمایش در برگزاری اختتامیه، معرفی شهرمان به عنوان یک شهر دوستدار داستان، ایحاد زمینه برای حضور بیش از ۵۰ داستاننویس سرشناس از سراسر کشور، ایجاد زمینه برای معرفی شهرستان جهرم در سطح کشور و حتی خارج از کشور، بالا بردن استانداردهای برنامهگذاری، ایجاد زمینه جهت معرفی نویسندههای بومی، تعامل با داستاننویسان شهرستانهای اطراف و اعتباربخشی به فعالیتهای فعالان فرهنگی هنری شهرستان و ثمرههای دیگری که به ذهنم نمیآید، نفع و نتیجهی کمی است؟ پرسیدهام آیا برگزاری جوایز مهم در سطح دنیا و یا در همین ایران خودمان نفع و نصیب بیشتری را نصیب مجموعهی شهر محل برگزاری کرده است؟
بدون شک پلهای که الآن نارنج در آن ایستاده با آن چیزی که ایدهآل و خواست برگزارکنندگانش است فاصلهی بسیاری دارد اما نکتهای را هم نباید فراموش کرد؛ آنچه که مثل روز عیان میباشد این است که سرپا بودن و ثمر دادن بیشتر آن تنها در صورت از خودگذشتی همهی دلسوزان واقعی و کار کردن اصولی و از ته دل برای خود نارنج است. مانند مسیری که الآن در آن قرار دارد و مبرهن است اگر راه دست اندرکارانش از جادهی سودبردیِ تنها باشد سر از کجا در خواهد آورد که نمونهی چنین مسیرهایی را بسیار دیده و خواهیم دید.
دوام نارنج تاکنون بیشتر از هر چیزی معلول دو چیز است؛ یکی خواست و صلابت برگزارکنندگان و تخطی نکردن از اصول و سلامت آن با همهی سختیها و دیگری پشتوانه داشتن و حامی بودن مدیرانی مثل محسن نعمتاللهی رییس ادارهی فرهنگ و ارشاد اسلامی بهخصوص در چهار دورهی اخیر. این را هم از سر چاپلوسی و … نمیگویم. به پشتوانهی دیدههایم میگویم. از بابت عملکرد حرفهای ایشان میگویم که کار را به خود اهالی داستان سپردهاند با تمام حرف و حدیثها با تمام زیرسؤال رفتنها و آزار دیدنها.
برای من گفتن از نارنج همواره به مرثیهسرایی میرسد و آه کشیدن بابت خوردن خونجگرها؛ اما این جا نمیخواهم بیشتر از این از سختیها بگویم. دلم میخواهد همینگونه که نطفهی نارنج و رشد کردنش از دل دوستیها و رفاقتها بیرون آمده، ادامهاش هم به همینگونه باشد. شما هم قبول کنید کار اصولی و در چهارچوب بودن در سایهی رفاقت لذت بیشتری دارد. ثمرهی بیشتری هم میدهد. ثمرهای که حتی اگر تنها میوهاش پراکندن بذر دوستی و مهر و محبت باشد ارزش سختیهای هزار برابر هم دارد.