ابوحیان توحیدی شیرازی ( مصاحبه با دکتر محمدرضا خالصی – بخش دوم )

پیش از ورود

برای آمادگی ذهنی خواننده، چکیده‌ی اهم مطالب این گفت‌وگو را به‌اختصار می‌آوریم:

ـ بزرگ‌ترین نویسنده‌ی ادبیات عرب، ابوحیان توحیدی است.

ـ ابوحیان توحیدی، شیرازی است.

ـ سعدی در سجع نویسی وامدار همشهری خودش (ابوحیان توحیدی) است.

ـ گلستان سعدی برخلاف باور برخی از بزرگان ادب، تحت تأثیر مقامه­ها نیست.

ـ عبید زاکانی بخش بزرگی از حکایات خود را از ابوحیان توحیدی گرفته است، به‌طوری‌که بسیاری از این حکایات، ترجمه‌ی عبارات عربی ابوحیان هستند.

ـ برخلاف تأکید استاد شفیعی کدکنی، خاستگاه ملامتیه نیشابور نیست! ملامتیه هم‌زمان در نقاط مختلف فلات ایران حضور فعال داشته‌اند.

************************

دنباله مصاحبه:

  • اما خصیصه سوم بکر بودن بسیاری از مطالب و موضوع‌هایی است که به آن‌ها پرداخته‌اید؛ اما درباره بکر بودن موضوع‌ها، برای مثال توجه شما به تأثیری که ابوحیان توحیدی برنوشته‌های عبید زاکانی داشته، به‌راستی قابل‌ستایش است. حدود ده مورد را خودتان از ابوحیان ترجمه کرده‌اید و می‌دانم تعداد این‌ها خیلی بیشتر از این ده نمونه است. بخشی از مشهورترین طنزها و حکایات عبید دقیقاً و بقول ادبای قدیم طابق­النعل بالنعل برگرفته از نوشته‌های ابوحیان است. یا آنجا که به موضوع مقامه پرداخته‌اید و با نگاه انتقادی با نظر بزرگانی مثل مرحوم ملک‌الشعرای بهار مخالفت کرده‌اید… بفرمایید این‌گونه مطالب چطور به ذهن شما رسیده؟

// واقعاً بیزارم از مطالبی که بقول شیرازی‌ها دست پِلکو شده‌اند و تکرارِ مکررات هستند. دیگر این‌که از کنار هم گذاشتنِ چند مقاله و نوشتن بر اساس این‌ها هم خوشم نمی‌آید، بدین گونه کارها علاقه‌ای ندارم این‌گونه کارها را راحت‌الحلقوم‌های ادبی می‌دانم.

 

  • همان پخته‌خواری که روانشاد مینوی می‌گفت…

// بله… اما ذهنم بیشتر به دنبال طرح سؤال است. مثلاً درجایی می‌خوانم رابعه عدویه را پایه‌گذار عشق در عرفان می‌دانند. به‌راحتی این موضوع را نمی‌پذیرم و پیگیر می‌شوم که آیا این حرف از اساس درست است؟ بررسی می‌کنم و می‌بینم این‌طور نیست. پیش از او کسانی بودند که از عشق الهی دَم زدند، مثل عامر بن عبدالله بن عبد قیس که در سال 60 هجری درگذشته، یا خلید بن عبدالله العصری، یا کهمس بن الحسن القیسی، عتبه­الغلام، عبدالواحد بن زید… عرفان ما، عشقش عشق رابعی نیست، بلکه عشق حلاجی است. به دنبال گذشته‌ی رابعه می‌روم و نوشته‌ها درباره‌ی او را مطالعه می‌کنم؛ و آثار مربوط به زمان او را می‌خوانم. بعد از جمع‌آوری این‌ها یک تصویری از زندگی رابعه می‌سازم که برایم مقرون به حقیقت است و کسی این تصویر را پیش‌ازاین نساخته …

 

  • و همین تبدیل می‌شود به یک کتاب 700 صفحه‌ای با تمام جوانب و متفرعاتش…

// درست است. یا مثلاً وقتی وارد عرصه‌ی سعدی می‌شوم ـ می‌دانید که در این عرصه زیاد کارکرده‌ام و تدریس کرده‌ام ـ می‌بینم همه‌ی بزرگان ما می‌گویند گلستان سعدی از مقامه­ها تأثیر گرفته. هر چه نگاه می‌کنم و مقایسه می‌کنم، می‌بینم گلستان شباهتی به مقامه­ها ندارد. درست است وسط حکایت‌ها شعر هست؛ اما زبان مقامه را ندارد. زبان مقامه، زبانی سخت و پیچیده و مغلق است. درحالی‌که زبان سعدی کاملاً برخلاف این است و فاقد پیچیدگی‌ها و بازی‌های رایج زبانی در مقامه­ها. بعد می‌پرسم چطور ممکن است آن‌همه بزرگان ادب این اشتباه را بکنند! پی گیر که می‌شوم می‌بینم نفر اول از یک مأخذی به‌اشتباه نام‌برده و دیگر آن‌هم بدون مراجعه به آن مأخذ، همان حرف‌ها را تکرار کرده‌اند. بعد به ذهنم خطور کرد شاید سعدی تحت تأثیر جاحظ بوده. سعدی عربی را می‌دانسته. چون در نظامیه بغداد درس‌خوانده. واعظ بوده، در کشور عربی زندگی کرده و علیرغم همه این‌ها نمی‌توانسته زبان عربی را نداند. قصائدش به عربی هم قصائد محکمی هستند و به قول دکتر احسان عباس، قصیده رائیه سعدی، اگر تنها قصیده و شعر عربی سعدی هم بود کافی بود برای درک میزان بزرگی و عظمت او در زبان عرب؛ و کمی جلوتر رفتم و بیشتر خواندم. ناگهان با یک همشهری سعدی مواجه شدم و دیدم که سعدی دارد مثل او حرف می‌زند، یعنی ابوحیان. بعد تحقیق کردم و دیدم کتاب‌های ابوحیان در زمان حضور سعدی در بغداد به‌شدت شهرت دارد و کامل شناخته‌شده، یاقوت حموی نخستین کسی است که در معجم­الادباء زندگی‌نامه مفصلی درباره‌ی ابوحیان نوشته است ابن­خلکان در کتاب وفیات­الاعیان یاقوت را زاده‌ی 575 هجری و مرگش را در بیستم ماه رمضان 626 هجری می‌داند کتاب‌های ابوحیان و شخصیت منحصربه‌فرد او در زمان یاقوت (البته پیش از او نیز چنین بوده است اما بر اساس اطلاعات ما ) در جهان اسلام عموماً و در بغداد خصوصاً برای مردم و اهل علم آشنا بوده است وی علاوه بر تعریفات منحصربه‌فردی که از ابوحیان می‌کند و نسبتاً در کتاب معجم­الادباء منحصر به ابوحیان است و یکی از مفصل‌ترین بخش‌های کتابش به او اختصاص دارد نام کتاب‌های او را ذکر می‌کند و در جای‌جای کتاب معجم­الادباء فرازها و بخش‌هایی از کتاب‌های او را می‌آورد مثلاً اباحیان ذکر نفسه فی کتاب الصدیق و الصداقه و هو کتاب نفیس و جاهای دیگر از کتاب‌های او مثل مثالب­الوزیرین و الامتاع، المقابسات … بهره می‌برد پس کتاب‌ها و نوشته‌های ابوحیان در قرن ششم کاملاً مشهور است و سعدی منطقاً زاده‌ی 610 هجری است به قرینه‌ی آن­چه در گلستان آمده و او اشاره به پنجاه‌سالگی خود دارد و خود گفته که گلستان را در سال 656 هجری نوشته پس ولادت او منطقاً باید بین 606 تا 610 هجری باید باشد حدود 620 یا 621 هجری به بغداد سفرکرده بازهم ناظر به غزلی که در دیوانش هست که در هنگامی‌که جهان درهم و آشفته بوده از شیراز خارج‌شده و علی‌القاعده باید ناظر بر حمله‌ی غیاث‌الدین پسر محمد خوارزمشاه در اواخر سال 620 و اوایل سال 621 هجری به فارس و شیراز باشد که در پی آن سعدزنگی شیراز را رها کرد و به قلعه‌ی اصطخر پناه برد پس اگر یاقوت در سال 626 وفات یافته است سعدی بیست سال پیش از مرگ یاقوت به دنیا آمده است یعنی سال 606 هجری پس اگر یاقوت در بغداد از شهرت ابوحیان نام می‌برد و از کتاب‌هایش بهره می‌برد و آن‌ها را چنان می‌داند که همه‌ی اهل علم از آن بهره می‌بردند سعدی نابغه و کنجکاو ما چگونه بدان‌ها دست نیافته است؟ از سوی دیگر می‌دانیم که سعدی در ابتدا ورودش در مجاورت خانقاه و مرقد شیخ کبیر بیتوته می‌کند و این مکان بنا به گفته زرکوب شیرازی و جنید شیرازی در شدالازار و بقیه کتب تاریخی محل دفن ابوحیان در محاذی آرامگاه شیخ کبیر قرار دارد سعدی سال‌ها در کنار مزار همشهری نابغه‌ی خود زندگی کرده و از سوی دیگر در بغداد نیز به کتاب‌های او دسترسی داشته است و از آن متن‌ها یک ذهنیتی پیداکرده و به آن شکل داده که در گلستان آن اعجاز ادبی را می‌بینیم!

  • … پیشتر اشاره‌ی مختصری به مقامه کردید. یکی از بخش‌های جذاب در نوشته‌های اخیر شما به همین موضوع اختصاص دارد. ویژگی‌های مقامه را نام‌برده‌اید و نشان داده‌اید که برخلاف باور برخی از بزرگان ادب ما، نثر گلستان نمی‌تواند تحت تأثیر مقامه­ها باشد. با توجه به یکی از اهداف این مصاحبه که سعی دارد موضوعات عمده‌ی مقاله‌های اخیر شمارا به‌اختصار و اندکی ساده‌تر تشریح کند، مراحل این دریافت را توضیح بدهید… یا اجازه دهید ازاینجا آغاز کنیم: چرا ادیب بزرگی مثل ملک الشعراء بهار، در کار بزرگی مثل سبک‌شناسی در نثر، گلستان را مقامه خوانده؟!

// من معتقدم کارهای ابوحیان را مرحوم بهار نخوانده. بهار همان‌جا که در جلد سوم سبک‌شناسی می‌گوید گلستان سعدی تحت تأثیرِ مقامه است بعد ناگاه می‌نویسد که: شما تأثیر جاحظ را در نثر سعدی می‌بینید. بهار بی‌شک ادیب بسیار بزرگی است، اما در همین‌جا باید سؤال شود که استاد بهار! شما چه شباهتی بین مقامه و نوشته‌های جاحظ می‌بینید؟! نوشته‌های جاحظ چگونه با مقامه­ها قابل قیاس است؟ نوشته‌های جاحظ کجا و مقامه­های بدیع‌الزمان و مقامه­های حریری کجا؟! آخر این دو سبک را چطور می‌شود باهم جمع کرد؟ اتفاقاً من معتقدم با توجهی که بهار به جاحظ کرده، معلوم می‌شود که ذهنش به این مطلب رسیده است که سعدی مقامه‌نویس نیست؛ اما بهار جایگزینی برای مقامه پیدا نکرده است.

ملک الشعرا بهار روز های آخر عمر بهار

دو تصویر از بهار. تصویر چپ از آخرین روزهای زندگی بهار

  • باز این سؤال پیش می‌آید که آیا می‌شود ادیب بزرگی مثل بهار، آثار بزرگ‌ترین نثرنویس در میان نویسندگان عرب را نخوانده باشد؟!

// بله… می‌شود. ابوحیان، نزد اعراب است که آن جایگاه ویژه را دارد، نه در میان ایرانیان و فارسی‌زبانان.

 

  • وقتی بهار از جاحظ و آثارش یادکرده، نثر ابوحیان‌ که از نثر جاحظ مشهورتر است! پس باید آثار ابوحیان را هم دیده باشد!

// نه… جاحظ در میان ادبای ما مشهورتر است. جاحظ سال‌های سال است که در میان ادبای فارسی‌زبان جای خودش را بازکرده است.

 

  • با البیان و التبیین؟

// جاحظ پر تألیف است. حموی در معجم­الادبا 120 اثر از او نام می­برد و عبدالسلام هارون بیش از 360 اثر او را معرفی می‌کند که بسیاری از آن‌ها را ادبای ما خوانده بودند. هم با البیان و التبیین، هم با کتاب الحیوان و هم مجموعه رسائل. او جایش را در ادب ما بازکرده و اگر یک جستجوی ساده انجام دهید، خواهید دید که درباره جاحظ و آثارش، ادبای ما خیلی کارکرده‌اند. در مورد سبک جاحظ، در مورد محتوای آثارش و … در تمام آثار بهار هیچ اشاره‌ای به ابوحیان توحیدی شیرازی نمی‌یابیم. اگر خوانده بود حتماً اشاره‌ای می‌کرد.

 

عبدالسلام هارون                                 جمال غیظانی

                     عبدالسلام هارون                                                     جمال غیظانی

  • بنابراین شما باور دارید که سجع زیبا در نثر سعدی، تحت تأثیر نثر مسجع عربی ابوحیان توحیدی است. مهم‌ترین اثر ابوحیان‌ که آن نثر مسجّع معروف در آن بیشتر به چشم می‌آید کدام است؟

// الامتاع؛ اما اگر بخواهیم بهترین اثر موسیقایی ابوحیان را نام ببریم، الاشارات­الالهیه است. این دو کتاب و خصوصاً الاشارات­الالهیه مثل سمفونی می­مانند. هرچند باید گفت که همه‌ی آثار ابوحیان این خصوصیات رادارند. به قول جمال غیظانی آثار او درزمینه­ی موسیقی کلام در زبان تازی بی‌نظیر است.

 

  • چند جمله از نثر مسجع ابوحیان را لطفاً نقل می‌کنید؟

بگذارید قبل از پاسخ به سؤالتان عرض کنم که آدام متز در کتاب الحضاره­الاسلامیه فی قرن­الرابع می‌نویسد:

و قد صنف ابوحیان التوحیدی ربما کان اعظم کتاب النثر العربی علی الاطلاق.

ابوحیان توحیدی بزرگ‌ترین نثرنویس عرب به معنی مطلق است.

و یا شوقی ضیف در کتاب تاریخ الادب­العربی در این مورد می‌نویسد:

ابوحیان یعد اکبر ادباء العراق فی هذا العصر من قرن الرابع الهجری الی قرن الثالت عشر.

دکتر احسان عباس و جمال غیظانی و بسیاری از منتقدین و مطلعین و دانشمندان زبان تازی هم بر این عقیده اند.

می‌توان چنین مثال آورد هر چند نمونه بسیار زیاد است در اشارات الالهیه می‌نویسد:

هیهات قول یرق و معنی یلطف و کلام یدق و حیقت تشرف و الخلق فی خوضهم یلعبون و فی طغیانهم یعمهوم و المحترسون مما یضرب قلیلون و الطلاب الشقاء بما ضرهم کثیرون و إنما تفصلت الاشیاء بعیآتها و نعوتها و اسمائها و صفاتها فاما الخاصه التی فیها فواحده لظهورها من حال القدره متصرفه علی اذلالها متشاکله فی اقبالها و ادبارها

یا در المقابسات می‌نویسد:

حتی نوحدک بسرائر سلیمه من الشرک و نقدس لک بالسنه نقیه من الهجر و نتوجه الیک بقلوب صافیه من الدغل و نعبدک عباده بریئه من الریاء و خالصه و نستجیب لک فی کل سهل و عسیر و نستریح الیک من کل قلیل و کثیر و نحتمل فیک ئالاذی من کل صغیر و کبیر.

و یا در همان اشارات­الالهیه می‌نویسد:

انفاسی متحرقه بالحسرات و دموعی مترقرقه بین النعرات و الزفرات و کبدی مشتعله علی المناظر و الهیئات و یقظتی جاریه علی الرسوم و العادات و احلامی عاریه من ئکل ما له حاصل و ثبات و نفسی رهیئه بالسیئات مفتونه السوانح و الخطرات مغبونه عن الحسنات و الصالحات.

الجهتن دونی منسده و الوجوه امامی مسوده ان قلت قیل هذا زور و بهتان و ان اشرت قیل بور و عدوان و ان سکت قیل هذا سهو و نسیان.

و یا:

ما أجنجک عن کل حظ لک فی مسرتک و ما اجمجک علی کل حال علیک فی مضرتک، فیا ای ها الحاسی سمه بیده و یا ایها الساعی علی نفسه بحتفه، الی متی تغتر و انت تظن غیر مغتر؟ الی متی تدبر و انت عندک انک مقبل؟ …

و بسیاری دیگر…

  • تا اینجا: شما مشهورترین مقامه­ها را بررسی کردید: مقامات همدانی و مقامات حریری. بعد به مؤلفه‌های مقامه به‌اختصار اشاره کردید و دیدید که اصلاً گلستان نمی‌تواند مقامه باشد، درست برخلاف رأی برخی از بزرگان ادب ما. دلایل شما برای رد مقامه بودن گلستان چیست؟

// سعدی تنها متفکر ماست که هم شاعر بزرگی است و هم نویسنده بزرگ. در این مورد تالی ندارد. به او می‌گویند افصح. این لقب را برای شاعران بکار نمی‌برند، بلکه این عنوان را به نویسندگان می‌دهند زیرا متکلم به معنای سخنور و سخنران و سخن‌پرداز است خود شیخ هم به این مطلب اشاره دارد:

فهم سخن چون نکند مستمع / قوت طبع از متکلم مجوی و یا:

متکلم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد و یا در مقدمه‌ی گلستان می‌گوید:

در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسلان را بلاغت افزاید.

پس لقب افصح­المتکلمین که به شیخ اطلاق شده به سبب مقام منیع شاعری شیخ بدو اعطا نگردیده است؛ که شعرش از حد وصف واصفان و مدح مادحان برتر و فراتر است. این لقب بازمی‌گردد به نثرنویسی او و به معنای بزرگ‌ترین و فصیح‌ترین نثرنویس است اگر در شعر فارسی مربع فردوسی، مولانا جلال‌الدین سعدی و حافظ را برترین شاعران ایران بدانیم که نسبتاً قولی است که جملگی برآنند در نثر فارسی تنها و تنها منحصر به خویش است و تالی و ثانی ندارد هیچ‌کس چه پیش از او و چه بعد از او در ردیفش قرار نمی‌گیرد از زمان سعدی تا زمان فریدون توللی ده­ها مقلد آمده و رفته‌اند و همه هم ناموفق هستند و کارشان قابل قیاس با گلستان سعدی نیست (در پرانتز عبید را جدا می‌کنم، چون در بعضی جاها عبید خیلی خوب ظاهر می‌شود).

  • نثر عبید مسجّع نیست!

// البته به شکل عام چنین نیست که می‌فرمایید:

قزوینی با سپری بزرگ به جنگ ملاحده رفته بود از قلعه سنگی بر سرش زدند و شکستند برنجید و گفت ای مردک کوری سپری بدین بزرگی نمی‌بینی که سنگ بر سر من می‌زنی.

و یا در داستان در خانه‌ی جُحی می‌نویسد دزد را به من سپارد و در خانه‌ی خود بازستاند.

و یا می‌گوید:

در چه‌کاری؟ گفت: چیزی نمی‌کارم که به کار آید.

و یا اللهم ادفع عنا البلاء و الوباء و العلاء

و یا در ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا به حاصل نتوانی کرد.

و یا:

حکیمی گفته که هشیار در میان مستان مانند زنده در میان مردگان است از نقولشان می‌خورد و به عقولشان می‌خندد.

و یا:

درباره‌ی گران‌جانی گفته‌اند که گران‌تر از پوستین در حَزیران است و شوم‌تر از روز شنبه بر کودکان

و بسیاری دیگر البته

اما تااندازه‌ای سخنی است درست؛ اما او زبان از سعدی به وام دارد.

  • اجازه بدهید با بخشی از گفته‌های شما مخالفت کنم! شما بعداً به تأثیری که عبید از ابوحیان گرفته، اشاره بیشتر خواهید کرد؛ اما نقد: بخشی از حکایات عبید، ترجمه کارهای ابوحیان توحیدی است و شما به‌خوبی نمونه‌هایی را نقل کرده‌اید. عبید زاکانی در هنگام ترجمه‌ی جمله‌ها و عبارات ابوحیان، ابتکار عمل نداشته و بدیهی است که در کوتاهی و بلندی جمله‌ها و خوش نشستن واژه‌ها، مطیعِ نثرِ ابوحیان بوده است. با مقایسه‌ی جمله‌های عربی ابوحیان و ترجمه‌ی شما از آن عبارات، به‌راحتی می‌توان متوجه این نکته شد.

// زبان عبید در رساله دلگشا زبانِ زیبایی است و من شک ندارم که این زیبایی را وامدارِ سعدی است.

 

  • منظور شما این است که زبان عبید در رساله دلگشا، زبانی است متناسب با طنز… چطور است در همین‌جا به آن گروه از حکایات که عبید از ابوحیان گرفته اشاره‌ای داشته باشید…

// ابوحیان کتابی دارد به نام البصائر و الذخائر که 9 جلد است که وداد قاضی آن را در سال 1984در بیروت تصحیح کرده و منتشر ساخته است. این کتاب کشکول مانند است با زبان مسجّع و زیبا. من نوشته‌ای در دست دارم که نشان می‌دهد رساله دلگشا تا چه حد از کتاب البصائر و الذخائر وام گرفته است. مأخذ بسیاری از داستان‌های عبید در رساله دلگشا، همین کتاب البصائر و الذخائر است. خیلی از داستان‌های البصائر را عبید در رساله دلگشا آورده است. برخی نویسندگان و پژوهشگران، منشاء حکایاتِ رساله دلگشا را برخی آثار قرون پنجم و ششم یادکرده‌اند، درحالی‌که مأخذ آن‌ها البصائر است و سابقه‌ی آن‌یک تا دو قرن عقب‌تر می‌رود (قرن چهارم)؛

به‌طور مثال: ابوحیان می‌نویسد:

قال الماهانی: رأیت جاریه جاءت إلی بقال ببغداد فقالت: تقول لک مولاتی: إحب أن تطیب فمی ببصله. فأعطاها بصله و قال لها: قولی لمولاتک: یا قذره أکلت خراحتی تطیبی فمک ببصله.

عبید می‌گوید:

مردی پیش بقالی شد و گفت: اگر پیاز داری به من ده تا بوی دهانم را بدان بهتر کنم بقال گفت: مگر … خورده ای که دهانت را با پیاز خوشبو می‌سازی.

و یا ابوحیان می‌نویسد:

دخل الجماز علی صاحب قیان و عنده عشیقته. فقال له الرجل: اتأکل شیئاً؟ قال: قد أکلت فسقاه نبیذ عسل فلما کظه جعل یأکل الورد کأنه یتنقل به، ففطنت الجاریه فقالت لمولاها: یا مولای اطعم هذا الرجل شیداً و الا خرج خراه جلنجبین معسل.

عبید می‌نویسد:

جماز به خانه‌ی مغنیان زن وارد شد صاحب آنجا پرسید: چه می‌خوری؟ جماز گفت: خورده‌ام آن مرد شرابِ عسل به جماز نوشاند و جماز از سوزش معده شروع به خوردن گل به‌جای مزه شراب کرد.

کنیزکی که آنجا بود به اربابش گفت: به این مرد چیز دیگری بدهید بخورد وگرنه فردا گل انگبین دفع خواهد کرد.

ابوحیان می‌نویسد:

دخل جحا البیت فإذا جاریه ابیه نائمه، فاتکأ علیها فانتبهت و قالت: من ذا؟ قال: اسکتی انا ابی

عبید می‌نویسد:

پدر حجی کنیزکی داشت که با او جمع شدی. شبی جحی به جامه‌ی خواب او رفت و در کنارش کشید. گفت: تو کیستی؟ گفت: منم پدرم.

و یا ابوحیان می‌نویسد:

قال رجل لصاحب منزله: اصلح خشب هذا السقف فانه یقرقع. قال: لا تخف انما هو یسبح. قال: اخاف ان تدرکه رقه فیسجد.

و عبید می‌نویسد:

شخصی خانه‌ای به کرایه گرفته بود. چوب‌های سقفش بسیار صدا می‌کرد. به خداوند خانه ازبهر مرمت آن سخن بگشاد. پاسخ داد که: چوب‌های سقف ذکر خدا می‌کنند. گفت: اما می‌ترسم این ذکر منجر به سجود شود.

ابوحیان می‌نویسد:

قال الاصمعی: روی اعرابی علی شاطی ء نهر غوصه ثم یخرج فیعقد عقده فی حبل. فقیل له: ما هذا؟ قال: جنابات الشتاء اقضیها فی الصیف.

عبید می‌نویسد:

قزوینی در کنار نهری ریسمانی پُرگره در دست داشت و به آب فرومی‌رفت و چون برمی‌آمد گرهی می‌گشود و باز به آب فرومی‌شد. گفتند: چرا چنین می‌کنی؟ گفت: در زمستان غسل‌های جنابتم قضا شده، در تابستان ادا کنم.

و بسیاری دیگر

اما دلیل:

دلیلش واضح است. عبید زاکانی در شیراز بوده. آثار ابوحیان‌ هم مشهور بوده. چرا؟! یاقوت حموی در کتاب المعجم، آثار ابوحیان را نام می‌برد و از شهرت آن‌ها می‌گوید. پس در زمان سعدی هم آثار ابوحیان مشهور بوده است. یاقوت می‌گوید آثار ابوحیان خارق‌العاده است و در نثر (عربی) کسی همتای او نیست. یاقوت حموی، 150 سال بعد از ابوحیان به این درک و داوری می‌رسد که نثر ابوحیان یگانه است، پس در زمان سعدی هم این شهرت باید وجود داشته باشد. او می‌گوید:

و هو مع ذلک فردالدنیا الذی لانظیرله (او یکتا و بی‌نظیر بود)

حالا می‌آییم بر سر این موضوع که نثرِ سعدی باید از جایی تأثیر گرفته باشد، چیزی باید در ذهن سعدی خلجان پیداکرده باشد تا حاصلش بشود نثر گلستان. بزرگان ما تا همین اواخر گفته‌اند نثر گلستان از مقامه تأثیر گرفته. ببینیم مقامه چیست؟ مقامه یک محتوا دارد و یک فرم. محتوای مقامه تکدی گری و گدایی است. یک شارلاتانیسم خارق‌العاده است. ابن­طقطقی در کتاب الفخری می‌گوید مقامه را نخوانید که اخلاق شمارا فاسد می‌کند. می‌گوید مقامه را فقط برای آن بخوانید که بتوانید نثر را خوب بنویسید اذ المقامات لا یستفاد منها سوی التمرین علی الانشاء و فراموش نکنید که محتوایش زیان‌بار است.

موضوع مقامه گدایی و تکدی گری است شوقی ضیف می‌گوید: اذ یظهر ابوالفتح الاسکندری فی شکل ادیب شحاذ یخلب الجماهیر ببیانه العذب و یحتان بهذا البیان علی استخراج الذراهم من جیوبهم

ابوالفتح اسکندری (قهرمان داستان مقامه­های بدیع‌الزمان همدانی ) یک گدای چرب‌زبان است که با چرب‌زبانی و حیله و نیرنگ جیب مردم را خالی می‌کند.

یعنی این گدا در مقامه گدایی مکار و خوش‌زبان است یک شارلاتان به تمام معنی که به هیچ‌چیز باور ندارد، به هیچ‌چیز باور ندارد جز کسب پول و همه‌فن‌حریف است یک گدای بوقلمون‌صفتی که هرلحظه به شکلی درمی‌آید و بعد نهان می‌شود و به هر کار پست و دون و حقیری تن می‌سپرد.

بگذارید اینجا یک پرانتز بازکنم در کتاب المعجم­الادباء حموی آمده: یکی آمد نزد ابن­عمید وزیر و شروع کرد به بد گفتن از جاحظ. می‌دانیم که ابن­عمید شیفته‌ی آثار جاحظ بود. معیار ابن­عمید در سخن، آثار جاحظ بود. می‌گفت اگر کسی جاحظ را دوست داشته باشد من هم او را دوست می­دارم و به او بهاء می‌دهم.

  • مثل علامه قزوینی که می‌گفت معیارم برای دوستی با افراد، میزان شناخت او از حافظ و شعر حافظ است.

// من معتقدم قزوینی به‌واسطه‌ی سواد قدیمش، از این حرف ابن عمید بهره برده و به خواجه تعمیم داده است.

علامه قزوینی

دو تصویر از علامه قزوینی

  • یعنی نظر به این جمله‌ی ابن عمید داشته… نکته‌ی جالبی است…

// با این توصیف، آن فرد آمد نزد ابن عمید و از جاحظ بد گفت! در کمال ناباوری همراهانِ ابن عمید، او در پاسخ به آن مرد بدگو، چیزی نگفت! از او پرسیدند که چه شد که تو که شیفته‌ی جاحظ هستی، در پاسخ به ناسزاهای آن مرد چیزی نگفتی؟ ابن عمید گفت بگذار در خریت خودش بماند! این فرد اگر برود و جاحظ بخواند، انسانیت و ادب را یاد می‌گیرد. حیف جاحظ که مربی این آدم شود! بعد حرف خیلی زیبایی می‌زند و می‌گوید: کتاب‌های جاحظ به آدم در ابتدا عقل و علم می‌دهد و بعد ادب (تعلم­العقل اولاً و الادب ثانیاً). گلستان سعدی هم دقیقاً اول عقل می‌آموزد و بعد ادب. سعدی آموزنده شارلاتانیسم نیست. بوستان سعدی یک مدینه فاضله است، اما گلستان رئال‌تر است و در همان فضا هم تو را وادار به اندیشه و اجرای ادب می‌کند. حال آن‌که محتوای مقامه شارلاتانیسم است، دروغ می‌گوید، شوخی می‌کند، ابتذال را گسترش می‌دهد. این در محتوای مقامه است. مقامه های مشهور در عربی مقامات حریری و مقامات بدیع‌الزمان همدانی است و در فارسی مقامات حمیدی. ازلحاظ محتوایی مقامه درازگویی وحشتناکی است که از همه ترفندهای ادبی بهره می‌برد مقامه‌نویس هرگز از قیدوبندهای سجع و لفظ بیرون نمی‌آید و پای از آن به درنمی‌کشد بار زنجیر آرایه‌های بدیعی و واژگان دشوار هماره بر دوش مقامه سنگینی می‌کند شما در مقامه هماره با صنایع ادبی نادر و شاذ و نوادر لغات و سجع بی­شماره روبه‌رو هستید چنانچه در بسیاری از مواقع دشواری تعابیر و صنایع لفظی معانی را مبهم و غامض و غیرقابل فهم می‌کند. مقامه‌نویسی به شکل دهشتناکی به سجع وابسته است ما در مقامات با نثر مسجعی روبه‌روییم که همه‌ی نوشته را درهم نوردیده و در این میان تفاوتی میان مقامه های فارسی و عربی نیست، مثلاً:

یواقیت الصلات اغلق بقلبک من مواقیت الصلاه و معالاه الصدقات اثر عندک من موالاه الصدقات و صحاف الالوان اشهی الیک من صحادف الادیان و دعابه الاقران انس لک من تلاوه القرآن.

در همین فراز ما مواج‌هایم با سجع‌های دولختی و تک لختی فراوان.

گاه کلمات کاملاً شاذ هستند مثلاً

فاخذه الجف و ملکته الاکف

کلمه‌ی جف به معنای جمهور جمع افراد است که کسی آن را به کار نمی‌برد.

و یا:

و الاکراه مره بالمره و مره بالدره

مره به معنای عقل و خرد از کلمات مهجور و ناآشناست.

استفاده بیمارگونه از سجع:

ثم تباثثنا الاسرار و تنا ثثنا الاخبار

تبا / تنا / ثثنا / ثثنا / اسرار / اخبار

آن‌هم در یک جمله‌ی کوتاه

و یا:

تزجی الرکائب الی حرمک و ترجی الرغائب من کرمک

تزجی / ترجی / رکائب / رغائب / حرمک / کرمک

این دیگر بیماری است! نه نویسندگی

به این شعر توجه کنید لطفاً:

زینت رینت بقد یقد / و تلاه ویلاه نهد یهد / جندها جیدها و ظرف و طرف / و اعتدت و اغتدت بخد یخد / فارقتنی فأرقتنی وشطت / وسطت ثم نم وجد وجد

هیچ ذهن سالمی از سرودن و خواندن این شعر لذت نمی‌برد.

به نظرم باید به شوقی ضیف حق داد که گفته: و اخذ الحریری یثبت مهارته فی ذلک … ارنا فیها العابه الفنیه و کانها العاب بهلوانیه.

می‌گوید کار آن‌ها مثل یک آکروبات‌باز است که روی بند هنرنمایی می‌کند.

من اگر برای شما بخواهم از کارهای عجیب‌وغریب آن‌ها واقعاً دیوانه می‌شوید!

لم اخا مل یعنی برادری را که افسرده و اندوهگین شده را ملامت مکن.

حالا این جمله را از آخر به اول بخوانید همان می‌شود.

در مقامه­ی مغربیِ یک شعر کامل بلند و طولانی دارید به همین شکل.

در مقامه السمرقندیه خطبه‌ی طولانی است بی‌نقطه یعنی همه کلمات آن بی‌نقطه‌اند …

و واویلا از این شعبده‌بازی‌های با کلمات در مقامه­ها آنان بر این باورند مثل شخصیت‌های اصلی داستان‌هایشان مخاطب هرچه سرگردان‌تر بهتر و هر چه مخاطب متعجب‌تر نویسنده موفق‌تر!

حالا خودتان داور، آیا در گلستان چنین فضایی داریم؟! در گلستان شما با یک‌زبان ِ استاندارد ویژه‌ی خوبِ روان سروکار دارید. انگار در رودخانه نشسته‌اید و پایتان را در آب فروکرده‌اید و کسی دارد با شما حرف می‌زند.

 

  • در یک فضای جاحظی…

// نه! در یک فضای ابوحیانی…

 

  • گفتید حاصل آثار جاحظ عقل است و ادب…

// آن مبحث دیگری بود بحثم الآن سر بهره‌برداری شیخ از فضای مقامات است، خب! من رفتم مقامات را نگاه کردم. دیدم هیچ‌چیزِ مقامات شبیه گلستان نیست.

 

  • نه ازلحاظ فرم و نه ازلحاظ محتوا…

// دقیقاً … اما بخش‌هایی از تاریخ وصّاف را می‌شود به‌گونه‌ای تحت­تأثیر مقامه دانست. مقامه طولانی است. نویسنده می‌خواهد بگوید رفتم خجند…

 

  • ده دور شمارا دور خجند می‌گرداند (خنده)

// بله… درحالی‌که هیچ‌وقت در گلستان درازنویسی نمی‌بینیم. زیبایی کار در کوتاهی و ایجاز است.

مُهره مِهرش برچیدم

شیطان با مخلصان برنمی‌آید و سلطان با مفلسان

و یا:

درویشی مستجاب‌الدعوه در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعایی خیر بر من بکن. گفت: خدایا، جانش بستان. گفت: ازبهر خدا این چه دعاست؟ گفت: این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را.

هیچ سجع و آرایه‌ی خاصی در این حکایت وجود ندارد، ولی توازن کلمات از این داستان سمفونی خارق‌العاده‌ای ساخته است.

و یا:

هندویی نفط اندازی همی آموخت. حکیمی گفت: تو را که خانه نئین است بازی نه این است.

آیا از این زیباتر و موجزتر می‌توان گفت.

وقتی وارد عرصه‌ی کتاب‌های ابوحیان شدم، دیدم زبان او با زبان شیخ خیلی نزدیک است.

 

  • از چه لحاظ؟

// هر دو در نثرنویسی در دو زبان بی‌همتا هستند، هر دو مبدع نثری متفاوت از زمان خود هستند، هر دو مرسل مسجع می‌نویسند، هر دو از مصنوع پردازی می‌پرهیزند، هر دو از صنعت‌گرایی مفرط می‌پرهیزند، هر دو به موسیقیِ کلام توجه دارند، هر دو پتانسیل‌های واژه را می‌شناسند، هر دو از جملات کوتاه و عطف‌های متوالی بهره می‌برند، هر دو از تضاد به استادی بهره می‌برند، هر دو به نقش فعل آشنایند، هر دو از سجع و موازنه به‌اعتدال بهره می‌برند، هر دو از درازگویی می‌پرهیزند، زبان هر دو یکدست و هنرمندانه است، هر دو از ایجاز و مساوات بهره می‌برند و … این فضا را کاملاً حس می‌کنید. وقتی فردی مثل آدام متز، ابوحیان را بزرگ‌ترین نثرنویسِ عرب می‌نامد، یعنی تمام استعدادهای درجه‌یک عرب جمع شده‌اند و نثر نوشته‌اند و حاصل ِ بهترین ِ آن‌ها شده است نثر ابوحیان. این سخن را شوقی ضیف و احسان عباس و جمال غیظانی و بقیه ناقدین عرب هم می‌گویند. در نثر او می‌بینید یک‌زبان با گستردگی خارق‌العاده و با امکاناتِ قدرتمندی وجود دارد. در آن زمان بخش بزرگی از اندیشمندان نثر نوشته‌اند و نویسندگان درجه اولی هستند، نویسندگانی مثل خوارزمی، بدیع‌الزمان، شریف رضی، مرزُبانی، صاحب بن عبّاد؛ اما در این میان‌ یک نفر هست که در رأس قلّه نثر عرب ایستاده است: ابوحیان توحیدی شیرازی.

 

  • درست مشابه حافظ در شعر فارسی که در زمانه‌ی او استعدادهایی مثل سلمان ساوجی و خواجوی کرمانی و ناصر بخارایی و عماد فقیه کرمانی و … حضور دارند، اما چکیده‌ی شعر آن‌ها و غزل پیش از آن‌ها را در شعر حافظ می‌بینیم…

// ریلکه در نامه‌ای به یک شاعر جوان می‌گوید: شعر عاشقانه نگو! چرا؟! برای این‌که می‌گوید تمام استعدادهای بزرگ بشری جمع شده‌اند و دراین‌باره شعر سروده‌اند. تو دیگر چه می‌خواهی بگویی؟! امروز هم همین‌طور است: این عاشقانه‌های شاملو هستند که فضای خاصی دارند، شعر نماز اخوان است که ویژگی خاص دارد، یا نِزار قبانیِ عرب است که ویژگی خاصی را ایجاد می‌کند، یا شعرهای پابلو نرودا …

راینرماریا ریلکه راینرماریا ریلکه                       پابلو نرودا

                              راینرماریا ریلکه                                                          پابلو نرودا

  • یعنی شعر خوب عاشقانه، دیگر یک حادثه است، با آن سابقه و حضور طولانی، این‌طور نیست که شعرهای عاشقانه در اوج باشند… چه نتیجه‌ای می‌خواهید بگیرید؟

// در زمانه‌ای که هم‌زبان دارای این پتانسیل است و هم استعدادهای زیادی دارند کار می‌کنند، ابوحیان می‌شود بزرگ‌ترین نثرنویس عرب، می‌شود خورشیدِ نثر عرب. پرسش این است که آیا سعدی در دوره‌ی زیست، با ابوحیان آشنا بوده یا نه؟! کسانی گفته‌اند ابوحیان ‌یکه‌تاز زبانِ عرب است که همگی از زبان شناسان و ادیبانِ طرازِ اول این زبان (زبان عربی) هستند. او یکه‌تاز عرصه‌ی هنرنمایی زبان تازی است و از همه مهم‌تر یاقوت حموی او را فیلسوف­الادباء و ادیب­الفلاسفه می‌نامد و می‌گوید:

کان متفقاً فی جمیع العلوم (در همه علوم استاد بود)

احسان عباس می‌گوید: ابوحیان‌ یک ادیبِ تمام‌عیار و منحصربه‌فرد زبان تازی است. با این تفاصیل، پرسش این است که آیا سعدی این زبان را می‌شناسد؟ به نظر من آری! تاریخ می‌گوید سعدی سال‌ها در رباط ابن خفیف زندگی کرده، جایی که قبر ابن خفیف هم آنجاست. در شدالازار هم آمده که قبر ابوحیان در محاذیِ قبر شیخِ کبیر است و در شیراز نامه‌ی زرکوب هم همین نکته را می‌بینیم. مسلماً سعدی با صاحب این مقبره پیش‌ازاین همان‌گونه که گفتم آشناست؛ و در نظامیه سال‌ها به سر بُرده است و زبان تازی را به‌خوبی می‌شناسد.

 

  • سعدی گفته: مرا در نظامیه ادرار بود… شهریه می‌گرفته…

// بله… و سعدی زبان عربی را خوب می‌دانست. چون شهریه می‌گرفته، پس در زمره استادیارها بوده. سعدی واعظ است و مجالس پنج‌گانه او نشان می‌دهد که در وعظ دستی قوی دارد یکی از ویژگی‌های نظامیه تربیتِ واعظ است. ابن­جبیر در سفرنامه‌اش شرح ِ این وعظ‌ها را داده است. ابن فُوَطی در کتاب مجمع­الآداب که مصطفی جواد آن را تصحیح کرده. ابن فُوَطی می‌گوید مجوز روایت خودش را از مصلح­الدین سعدی ـ شاعر شیرازی ـ این‌گونه می‌آورد:

من أشهرالمشاهیر الشاعر الکبیر سعدی الشیرازی صاحب الدیوان المعروف و مؤلف کلستان أی روضة الورد و غیره.

شاعر شهیر کیست؟ صاحب مجموعه‌ی اشعار و گلستان کیست؟ پس سعدی کسی بوده که اجازه روایت می‌داده، پس پایگاه علمی و دینی بالایی دارد. می‌دانیم که نظامیه اساسنامه‌ای دارد که بر اساس آن، مدرسین باید اشعری و شافعی باشند. سعدی هم اشعری و هم شافعی است. شرط دیگر اساسنامه آن بوده که مدرس باید واعظ باشد. در جای‌جای گلستان، حکایات متعدد درباره‌ی مجالس وعظ سعدی هست. بعد هم، سعدی کجا درس می‌داده؟ در جامع دمشق! (در جامع دمشق بحث همی‌کردم…در جامع بعلبک وقتی کلمه‌ای گفتم به طریق وعظ) آیا در جامع دمشق، به‌جز عربی می‌شود حرف زد؟ از دیگر شرایط تدریس در نظامیه، آموختن زبان عربی در حد اعلاء است، استاد شدن در تدریس، صرف و نحو، قرائت متون ادبی، از نظم و نثر و بدیع و بیان و … خود سعدی می‌گوید درجایی نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم که یکی آمد و گفت چه کسی زبان فارسی بلد است؟ و جز او کسی نبود. پس مسلم است که همه به زبان عربی حرف می‌زدند. از طرف دیگر قصائد سعدی راداریم! احسان عباس درباره‌ی قصیده عربی سعدی که در مرگ مستعصم عباسی سروده گفته است که این قصیده شاهکار است. او حتی می‌گوید روزگار بر شعرهای عربی سعدی ستم کرده است. پس تردیدی نیست که سعدی زبان عربی را خوب می‌دانسته.

سؤال بعدی آن است که آیا ابوحیان و آثارش در زمان سعدی مطرح بوده‌اند یا نه؟! می‌بینیم 150 سال پس از ابوحیان، یاقوت حموی از آثار ابوحیان یاد می‌کند. بعد می‌بینیم که در زمان سعدی هم کتاب‌های ابوحیان مورد استناد بوده‌اند. پس کتاب‌های ابوحیان در بغداد آن زمان ‌که مرکز تمدن اسلام است، شهرت زیادی داشته و سعدی هم آن‌ها را دیده و خوانده است. سی سال بعد هم که سعدی به ایران می‌آید، درجایی زندگی می‌کند که سال‌ها پیش ابوحیان در آنجا می‌زیسته. با جمع همه‌ی این دلایل، می‌شود نتیجه گرفت که سعدی نثر گلستان را از نثر ابوحیان گرفته است.

 

  • می‌توانیم بگوییم سعدی ازلحاظ فرم تحت تأثیر ابوحیان است و ازلحاظ محتوا زیر نفوذ جاحظ؟

// برای شما گفتم: ابن­جوزی می‌گوید جاحظ 360 کتاب دارد. یاقوت حموی در کتاب معجم الادبا از 160 کتاب جاحظ نام می‌برد. جاحظ واقعاً نابغه و خارق‌العاده است؛ اما در این مورد سعدی از متنبی وام گرفته و از دیگر ادیبان عرب و ادیبان فارسی پیش از خود، ولی نثرش مأخوذ از ابوحیان است.

 

  • یکی از مهم‌ترین مشخصه‌های فرم گلستان، سجع است. درباره‌ی سجع در ادب عرب توضیح دهید. با توضیحات شما، مسلماً تطور سجع در نثر عرب، بر نوع کاربرد سجع در گلستان بی‌تأثیر نبوده است.

// این نکته خیلی مهم است: دو گروه از سجع خیلی استفاده کرده‌اند. گداها و کاهنان. گداها برای ایجاد تأثیر در مخاطب از جمله‌های مسجع استفاده می‌کنند. کاهنان نیز به‌منظور افزایش تأثیر کلام بر مخاطبان خویش از سجع بهره برده‌اند. پیش از اسلام به قدرت تأثیر سجع در نثر پی بردند و برای مجذوب کردن مخاطب از سجع استفاده کردند. بعدها این اتفاق در قرآن هم افتاد، با این تفاوت که بجای سجع، اسمش را فاصله گذاشتند. کفار قریش که از قدرت جاذبه‌ی عبارات و جمله‌های مسجع بر گوش و هوش عرب آگاه بودند، دستور دادند با شنیدن قرآن انگشت در گوش بگذارند! استفاده از سجع در نوشته‌های بعد از اسلام ادامه پیدا می‌کند تا آن‌که این کار هم به حد افراط می‌رسد! تا جایی که یکی مثل ابن اثیر، در کتاب المثل­السائر، افراط در سجع را نکوهش می‌کند و می‌گوید: اعلم ان للسجع سراً هو خلاصته المطلوبه (سجع زیاد باعث ترادف و حشو در سخن می‌شود). سجع که می‌تواند یک هنر زیبا محسوب شود، آزاردهنده می‌شود. گروه زیادی از نویسندگان و اندیشمندان، سجع را نهایت هنر می‌دانستند، مثل بدیع‌الزمان که در مقاماتش لغات بسیار دشوار می‌آورد تا سجع بسازد و یا در میان خودمان در دره نادری، تاریخ وصاف و مقامات حمیدی یک اثر بزرگ ادبی و هنری به شمار می‌آمد! حال آن‌که امروز رغبت نمی‌کنیم آن کتاب را تورق کنیم! کار به‌جایی می‌رسد که ابوهلال عسکری در الصناعتین می‌گوید از سجع استفاده کنید، ولی افراط در آن اشتباه بزرگی است.

سجع یک ویژگی خاص دارد و آن این است که استفاده‌ی افراطی از آن، آدم را خسته می‌کند! ابوهلال به‌عنوان یک منتقد ادبی جدی می‌گوید سجع زمانی خوب است که درست و به‌اندازه از آن استفاده شود و به‌افراط نکشد؛ اما تنها سجع نیست که باعث زیبایی و جذابیت یک متن می‌شود! در کنار سجع، واج‌آرایی و استفاده به‌موقع از افعال و کاربرد درست واژه‌ها و کوتاهی جمله‌ها و بهره‌برداری از هر آنچه موسیقی کلام را شکل می‌دهد، نیز مؤثرند؛ و این رازی است که بسیاری از نویسندگان به آن پی نبردند. …

 

  • مختصر این‌که: سجع پیش از ابوحیان وجود داشته، کار استفاده از سجع به‌افراط رسیده و هنر ابوحیان استفاده‌ی متعادل و منطبق با اصول زیباشناختی از آن بوده است. از دیگر سو تنها استفاده صحیح از سجع نیست که موجب درخشش نثر ابوحیان در میان اعراب شده که حضور عوامل دیگر در کنار سجع باعث این امر شده است. پرسش بعدی من این است: چه شد که ابوحیان علاقه‌مند شدید؟

// سال‌ها پیش داشتم کتاب عطف­الالف­المألوف اثر دیلمی را می‌خواندم. دیلمی چندین بار در این کتاب گفته: قال فیلسوف! برای من سؤال بود که این فیلسوف کیست؟

 

  • صحبت از چه سالی است؟

// حدود سال 1390. این سؤال با من بود که چرا دیلمی از فیلسوف نام نمی‌برد؟! تا آن‌که نوشته یک نویسنده عرب به دستم رسید که می‌گفت احتمالاً منظور از این فیلسوف، همین ابوحیان توحیدی است. ذهنم به این‌سو رفت. قبلاً از ابوحیان کتاب البصائر را خوانده بودم. پس به سراغ آثار دیگر او رفتم تا ببینم وجه یا وجوه ممیزه‌ی او کدام است و چرا تا این حد از او می‌گویند؟ ازاینجا بود که وارد دریایی بسیار عمیق، موّاج، زیبا و پر از گوهر شدم. تمام آثارش را گیر آوردم و خواندم. حتی آثاری را که درباره‌ی ابوحیان نوشته بودند چه تازی و چه انگلیسی گیر آوردم و خواندم. چون درباره ابوحیان مطالب زیادی در زبان عربی موجود است. یک نکته آزاردهنده دیدم: ابوحیان خیلی تنها بود، خیلی مظلوم، خیلی ناکام…

 

  • از چه نظر؟!

// از همه لحاظ…

 

  • در زمان خودش هم؟

// آری. در زمان خودش. البته دلایلی داشت. یکی این‌که ابوحیان فوق‌العاده انسان است. آدم تند و رک­گویی است. ارتباط باقدرت را بلد نیست و یکی از مشکلاتش همین است، هرچند همین نکته را می‌توان از نکات قوتش دانست. البته برای ما، چون اگر در قدرت می‌ماند، کتاب‌هایش می‌شد چیزی شبیه التاجی صابی یا یتیمه­الدهر ثعالبی! چون اگر ابوحیان با قدرت‌ها کنار می‌آمد، امروز چیزی در این حد به دست ما نمی‌رسید. آرام‌آرام شخصیتی از ابوحیان برایم نمایان شد که خیلی به او دل‌بسته شدم. وقتی آثارش را می‌خواندم، اندیشه و حضورش برایم ملموس‌تر می‌شد و راحت‌تر با او ارتباط برقرار می‌کردم. مثلاً من هیچ‌وقت با بدیع‌الزمان همدانی ارتباط پیدا نمی‌کردم؛ اما با ابوحیان به‌سرعت ارتباط برقرار کردم. آدمی که بارها ناکام می‌شود و به‌مرور پخته می‌گردد. او به‌حق دائره‌المعارف قرن چهارم است.

 

  • علیرغم جایگاه خاص ابوحیان در نثر عرب، عجیب نیست که شما او را دیر یافتید؟ چرا جایگاه ابوحیان در ایران مغفول مانده؟ لااقل میان شما که عربی خوانده‌اید…

// یک نکته برای من پیش آمد: در مطالعه‌ی تمدن اسلامی، دیدم بین فارابی و ابن‌سینا فاصله‌ای هست. این قسمتِ تاریخ خیلی کم‌رنگ است و برای دانستن آن باید خیلی زحمت کشید. همه‌جا را باید کاوید و از همه‌کس باید نشانه پرسید و این کار سختی است. بارِ فلسفه در این دوره به دوشِ ابوالحسن عامری و ابوسلیمان سجستانی و ابوحیان توحیدی شیرازی است و از این سه تن متأسفانه اطلاع زیادی در دست نداریم و البته نباید از ابوزید بلخی هم گذشت. در این بخش بود که من با عامری و سجستانی و توحیدی آشنا شدم. ابوالحسن عامری نیشابوری فیلسوف گمنام، اما عمیقی است که در اوایل قرن چهارم می‌زیسته است. مناظرات و اطلاعات علمی او را ابوحیان در الامتاع آورده است. کتاب‌هایش یکی الابانه است که امروز نشانی از آن باقی نیست، کتاب دیگرش اعلام بمناقب­الاسلام است و دیگری النسک­العقلی است. متأسفانه در مورد عامری هم کاری انجام نگرفته است.

  • یک نقطه کور… یک حلقه مفقوده…

// درست است… من دنبالش رفتم تا ببینم این نقطه‌ی کور کدام است. دنبال کردم و دیدم عامری و سجستانی فیلسوفان بزرگی هستند. ابوسلیمان (سجستانی) بی‌شک یکی از بهترین اندیشمندان اسلامی است. ویژگی بارزش تنهایی او سرنوشت تلخش هست. او فیلسوف بزرگی است و عرفان عملی را هم رواج داد. او نیز چهره‌ی ناشناخته‌ای است؛ اما آن‌که مرا شگفت‌زده کرد، ابوحیان بود، فردی که هم فیلسوف بود و هم نویسنده. کسی که یاقوت حموی او را چنین نامیده: ادیب­الفلاسفه و فیلسوف­الادبا!

 

  • شما ده نمونه از حکایات عبید زاکانی را نقل کرده‌اید که مأخذ آن‌ها جمله‌های عربی ابوحیان توحیدی در کتاب البصائر و الذخائر است. تعداد این‌گونه حکایات را چند تا برآورد می‌کنید؟

// به گمانم 48 نمونه پیداکرده‌ام.

 

  • بخش بزرگی از کارهای عبید است. عجیب نیست که به این مهم، پیشتر اشاره نشده است؟

// دلیلش مظلومیت ابوحیان است. عبید زبانش فارسی است. طنزنویس فارسی‌زبان است. طبیعی است که اعراب به زبان عبید آشنا نیستند و ایرانیان طرفدارِ عبید هم‌زبان ابوحیان را در متون عربی نمی‌فهمند. این موجب می‌شود شناخت خوبی نداشته باشند.

  • ازلحاظ موضوعی هم گلستان سعدی تحت تأثیر ابوحیان است؟

// پاسخ به این سؤال نیازمند مطالعه‌ای دقیق‌تر است.

 

  • یکی از نوشته‌های تأمل‌برانگیز شما عنوانش این است: مستوران قِبابِ غیرت. در این نوشته به قلندریه و ملامتیه پرداخته‌اید و گوشه چشمی هم به اثر مشهور استاد شفیعی کدکنی درباره قلندریه دارید (قلندریه در تاریخ). با رجوع به آثار متصوفه و آوردن اسامی تعداد زیادی از مشایخ ملامتیه، درصدد اثبات این موضوع هستید که حضور ملامتیه مختص خراسان و خاصه نیشابور نبوده و آنان در آن برهه زمانی، در نقاط مختلف فلات ایران حاضر بوده‌اند. به‌اختصار دراین‌باره هر توضیحی لازم می‌دانید بفرمایید.

// در عرفان دو مکتب مهم شناسایی شده‌اند: یکی مکتب بغداد که به صحویه هم معروف است و نماینده‌ی بارزش جنید بغدادی است، دیگری مکتب سکریه در نیشابور که بایزید نماینده آن است. از بطن مکتب سکریه است که ملامتیه درمی‌آید که بقول استاد شفیعی کدکنی خاستگاهش نیشابور است؛ اما استاد می‌گویند که ملامتیه در نیشابور پدید آمدند و در همین شهر هم از بین رفتند، با ابوحفص بغدادی در نیشابور برآمدند و با دیگر مشایخ در همین شهر از بین رفتند. یکی از جذاب‌ترین و دلکش‌ترین و شاید مهم‌ترین فصول تصوف مربوط به ملامتیه است. بدون شک بی‌توجه به این فصل نمی‌توان به تجزیه‌وتحلیل کاملی از تاریخ تصوف رسید. آن‌ها نمایندگان واکنش باطن­گرایانه در مقابل مقدس‌مآبان بودند.

 

  • قبل از ورود به این بحث، به مسیر رویش ملامتیه از دل تصوف اشاره‌ای بکنید.

// تصوف در اول کار یک تفکر ضد اشرافی زاهدانه است. درجاهایی که اشرافیت ریشه می‌دواند، تصوف هم رشد می‌کند. متصوفه مدعی هستند که از زندگی زاهدانه پیامبر الگوبرداری کرده‌اند. در مسندها و احادیث، مطالب زیادی داریم درباره‌ی زندگی توأم با زهد پیامبر. عایشه می‌گوید اکثر شب‌ها گرسنه می‌خوابیدیم. یا اُم­سَلَمه می‌گوید وقتی پیامبر مُرد، زرهش برای گرفتن مقداری گندم در رهن مرد یهودی بود. یا این ماجرای عایشه که پس از غذا خوردن اشک ریخت و گفت هیچ‌گاه پیامبر را به‌طور کامل سیر ندیدم! تا آن‌که نوبت رسید به اشرافیت امویان. ثروت زیاد شده بود. سعد بن ابی وقاص که فاتح ایران است، وقتی می‌میرد، برای تقسیم ارث طلاهای او را با تبر می‌شکنند. تا این حد ثروت انباشته‌شده بود. گفتیم عده‌ای مخالف این اشرافیت برخاسته از ثروت متصرفات بودند و این ابتدای تصوف است. زهاد زیاد می‌شوند و ساده زیستی در میان برخی از مردم رونق پیدا می‌کند و بخشی از این پروسه سیاسی و در مخالفت و ضدیت با حکومت است. آرام‌آرام تصوف شکل می‌گیرد. بعد تبدیل به دکان می‌شود و صوفیان وارد عرصه‌ی ثروت‌اندوزی می‌شوند. ازاین­جاست که ملامتیه به وجود می‌آیند. ابوسعید ابوالخیر می‌گوید تصوف یک‌زمان حال بود، اینک به قال تبدیل‌شده است. ملامتیه در مخالفت با فساد متصوفه پدید می‌آید.

 

  • ممنون از این توضیح و تحلیل. حال به بخش دیگر بپردازیم: آیا هم‌زمان با ملامتیه نیشابور، ملامتیه دیگری داریم؟!

// اول ببینیم که از ملامتیه چه داریم. کتاب رساله­الملامیه از عبدالرحمن سُلَمی راداریم که ابوالعلاء عفیفی که مصری است، این رساله در سال 1364 قمری چاپ‌شده است. عفیفی مقدمه‌ای هم درباره ملامتیه و فتوت می‌نویسد و آن را چاپ می‌کند. این رساله می‌گوید ملامتیه خصوصیاتی دارند و برای اولین بار این رساله سعی می‌کند نشان دهد که ملامتیه، در برابر کرامیه شکل‌گرفته‌اند. بعد می‌بینیم برخلاف نظر عفیفی کرامیه به این شکل مزخرفی که آن‌ها را معرفی کرده‌اند نیستند، بلکه این‌ها نیز زهادی هستند خاص خود و حاکمیت است که به این‌ها چهره‌ی بدی داده است. آثاری که از کرامیه به ما رسیده نشان نمی‌دهد که آن‌ها این‌قدر زمخت باشند.

 

  • و ملامتیه؟

// ملامتیه خصوصیاتی دارند ضد شهرت هستند، لباس صوفیانه نمی‌پوشند، ادای صوفیان را درنمی‌آورند، نفس را متهم می‌دارند، به خدا حسن ظن دارند، تقصیر خویش را می‌بینند، روی نیاز به درگاه خداوند می‌آورند، عیوب مردم را رها می‌کنند، ترک کلام و … سُلَمی 45 اصل برای ملامتیه در رساله­الملامیه می‌آورد. حالا اگر این مشخصات در جای دیگر وجود داشته باشد و دیگران از آن استفاده کنند، آیا آن‌ها را هم باید ملامتی نامید یا نه؟! علی‌القاعده این­ها هم ملامتی‌اند. ما نمی‌توانیم بگوییم که ملامتیه جغرافیای خاصی داشته‌اند. پس می‌گوییم درجاهای دیگر هم وجود داشته‌اند. برتلس از فضیل عیاض و رفتار ملامتی او می‌گوید، فضیل متولد 101 هجری است. در زمان ملامتیه نیشابور، ما در شیراز یک پایگاه برجسته‌ی تصوف داریم که رفتار آنان با رفتار ملامتیه ‌یکی است. من توضیح داده‌ام که ملامتیه درجاهای دیگر هم بوده‌اند. مثالی می‌زنم: یکی از پایه‌گذاران ملامتیه که از اضلاع سه‌گانه‌ی ملامتیه‌ی نیشابور است، فردی است به نام حیری. به او می‌گویند به ری، نزد یوسف بن حسین برو! عطار در تذکره­الاولیاء از یوسف بن حسین نام‌ برده است. چون به ری می‌رسد، از هر که سراغ آن پیر (یوسف بن حسین) را می‌گیرد، به او می‌گویند او آدم رذل و خبیثی است، با او چه­کار داری؟! حیری خودش هم ملامتی است؛ اما از فرط بدنامی آن پیر، بازمی‌گردد. در بازگشت، به او می‌گویند تو چه‌کار داری که او آدم خوب یا بدی است؟ بازگرد و نزد آن پیر برو. بازمی‌گردد و نزد پیر می‌رود. می‌بیند سر کودکی را بر زانو نهاده و کوزه‌ای هم در کنارش هست. به‌محض آن‌که پیر زبان به سخن می‌گشاید، مجذوب او می‌شود. بعد هم معلوم می‌شود محتوی کوزه، آب بوده و آن پسرک، فرزند پیر است. خب! این پیر یک ملامتی است و رفتارش به‌گونه‌ای است که مردم او را باور نکنند؛ اما حرف من این است: ملامتیه در یک حیطه‌ی جغرافی خاص قرار نمی‌گیرد.

 

  • کُنه ماجرا، حکایت از وجود یک‌شبکه می‌دهد که همدیگر را در شهرهای مختلف می‌شناسند…

// پس ملامتیه جغرافیای خاصی نداشته‌اند. نمونه‌ی دیگر: جعفر حذّا که ملامتی است، از شیراز به نیشابور می‌رود تا ابوحفص حداد را ببیند. ابوحفص حداد هم ملامتی مشهور نیشابور است. وقتی به آنجا می‌رسد می‌بیند دارند چاه دستشویی را خالی می‌کنند. به ابوحفص پیام می‌دهند یکی به نام جعفر حذّای شیرازی آمده به دیدنت، دست و رو بشوی و به نزدش بیا. ابوحفص می‌گوید: ما با جعفر حذّا از این حرف‌ها نداریم. بگویید بیاید. جعفر حذّا نیز به آن‌ها می‌پیوندد و به همراه آن‌ها به کار کنّاسی مشغول می‌شود. این نشان می‌دهد که این دو نفر از دو جغرافیای مختلف، باهم آشنا هستند. نشان می‌دهد هم‌زمان با ابوحفص حداد در نیشابور، همپا و هم‌رده‌ی او در شیراز وجود داشته (جعفر حذّا). نمونه دیگر: حبیب عجمی راداریم که از نخستین صوفیان است و فارسی است و حتی نمی‌تواند عربی سخن بگوید. حبیب عجمی، در برابر رفتار صوفیانه حسن بصری، رفتاری کاملاً ملامتی دارد و توجه کنید که این مربوط است به اوایل دوره صوفیه. پس منطقاً ما نباید درباره ملامتیه، محدودیت جغرافیایی و تاریخی داشته باشیم.

 

  • می‌دانم کتابی در دستِ ‌کار دارید که به موضوع عشق پرداخته است. توضیح مختصری هم درباره این کتاب بدهید.

// در ذهن خودم می‌خواستم اولِ کار برگردم به شیراز و کتاب عطف­الالف­المألوف اثر دیلمی را بررسی کنم. این کتابی است که قبل از آثار دیگر درباره عشق الهی چاپ‌شده است؛ یعنی درست صدسال قبل از سوانح­العشاق اثر غزالی. وقتی در ادبیات و عرفان از عشق حرف می‌زنیم، همه نویسندگان می‌روند به سراغ سوانح­العشاق، یا می‌روند به سراغ رابعه. من می‌خواهم بگویم اولاً عشقی که ایجادشده عشق رابعی نیست، بلکه حلاجی است. دوم این‌که آن‌کس که این عشق را منتشر کرد یک شیرازی است به نام ابوالحسن دیلمی که صدسال قبل از غزالی زندگی می‌کرده. می‌خواستم نشان بدهم که در آن زمان سه کتاب مهم در تصوف نوشته‌شده: یکی کتاب التعرف کلابادی، دوم کتاب اللمع اثر سراج و سوم قوت­القلوب ِ مکّی. این سه کتاب هم‌زمان در عرفان چاپ شد. علاوه بر این‌ها یک کتاب دیگر هم چاپ شد که همین عطف­الالف­المألوف اثر دیلمی است. در همه این آثار می‌بینید که کلمه عشق اصلاً نیامده، بلکه کلمه حبّ بکار برده‌اند. کلابادی اساساً یک مأکلم صوفی است که به‌شدت متأثر از ماتریدی و اشعری است و از حب چندکلمه‌ای، آن‌هم در لفافه، بیشتر نمی‌نویسد، سراج نیز همین‌طور است؛ اما کلمه حبّ را بکار می‌برد، حتی قشیری هم بکار نمی‌برد؛ یعنی زمانی که در شیراز کلمه عشق بکار می‌رود، در خراسان کلمه‌ی ممنوعه است. بعد دیدم در قرون سوم و چهارم اتفاقات بزرگی در جریان است. عشق دارد در تمدن اسلامی شکل می‌گیرد. عشق جاهلی که یک عشق اباحی و آزاد است، دارد جای خودش را به عشق عُذری می‌دهد که پاک است. در این زمان است که عشق عذری مکتوب می‌شود، تدوین می‌شود. در عشق عُذری دو نفر، همدیگر را لمس نمی‌کنند، ارتباط جنسی ندارند، همان عشق و عاشقی ساده. عشاق هم معروف‌اند مثلِ مجنونِ لیلا، مثل جمیلِ بُثَینه، مثل کثیرعَزّه و امثال‌ذلک… تعداد این‌ها زیاد نیست و جالب است که شعر دارند، دیوان شعر دارند. مثلاً مجنون، شعر دارد. این‌ها عشقشان عُذری است و ارتباط جسمی ندارند. حتی خوانده‌ایم … جاحظ در رساله القیان گفته: برادرِ بُثَینه می‌آید نزد شوهر بُثَینه و می‌گوید زن تو با جمیل ارتباط دارد. تصمیم به قتلِ جمیل می‌گیرند. در سکوت به محل آن دو (بُثَینه و جمیل) نزدیک می‌شوند و در کمین می‌نشینند. می‌شنوند جمیل به بُثَینه می‌گوید اگر این عشق تو را آزار می‌دهد، بیا تا تو را تسکین دهم! معلوم است منظورش برقراری ارتباط جنسی است. بُثَینه می‌گوید من عشق تو را پاک می‌خواهم. جمیل می‌گوید اگر غیرازاین گفته بودی، تو را می‌کشتم. شوهر و برادر بُثَینه که شنونده این مکالمه هستند می‌فهمند که عشق این دو تن پاک است. یادمان باشد این در حالی اتفاق افتاده که در میان اعراب جاهلی، وجود زنان ِ دارای چند شوهر رایج بوده است… این عشق که از بُثَینه تعریف کردیم، صحرایی است که برخلاف عشق شهری است. عشق شهری عشق جسمی است، مثل عُمَربن ابی ربیعه که هم‌زمان با زنان مختلف ارتباط دارد و در شعرش هم این را توضیح داده است. حتی در شعرهایش به جزئیات این ارتباط‌های جنسی نیز می‌پردازد. یا مثل امرؤالقیس در دوره جاهلیت که ارتباط جسمانی و نوع ارتباط را هم شرح می‌دهد! حتی درجایی شوقی ضیف می‌گوید: زبان عربی در دوره جاهلیت زبان جنسی و جسمی است و بعد همین را توضیح می‌دهد. به‌اختصار می‌گویم که در این شرایط است که عشقِ عُذری پدید می‌آید. این عشق موردپذیرش جامعه قرار می‌گیرد و اولین کتاب درباره عشق را ابن داوود می‌نویسد با عنوان الزَهره. در مروج­الذهب چیزی مثل ضیافت افلاطون راداریم: خلیفه عباسی شروع می‌کند به صحبت درباره عشق و در این حال، چیزی مثل ضیافت افلاطون اتفاق می‌افتد. این‌گونه است که در قرن چهارم هجری فلاسفه، ادبا و صوفیان وارد مرحله عشق می‌شوند و در این قرن ما شاهد تلاقی چند جویبار هستیم…

 

  • و این جویبارها کدامند؟

// اطباء، فلاسفه، متکلمین، روحانیون و بعد متصوفه. این رودخانه‌ها به هم می‌پیوندند و یک دریا تشکیل می‌دهند. پس جامعه قرن چهارم این را پذیرفته است.

 

  • حلقه اتصال این‌ها چیست؟

// عشق … به قول دیلمی شما هر اسمی می‌خواهید روی آن بگذارید.

 

  • چه خصلتی دارد؟

// دوست داشتن بیش‌ازحد، افراط در دوست داشتن. در عشق عُذری، با عشق یک فرد به جنس مخالف برخورد می‌کنیم. بعد در عشقی مثل عشق ابن داوود شاهد عشق دو فرد هم‌جنس هستیم. ابن داوود عاشق محمد بن جامع صیدلانی (معروف به ابن زُخرُف) می‌شود؛ اما این عشق جنس به هم‌جنس، عشقی پاک و به‌دوراز عشق جسمانی و آلودگی است.

 

  • پس وجه مشترک آن‌ها، پاک بودن است و دوست داشتن…

// … از آن‌طرف هم اتفاقی می‌افتد: اطبا و دانشمندان و فلاسفه به تشریح عشق می‌پردازند. فلاسفه عشق را تفسیر می‌کنند، ابوحیان و ابن مسکویه نمونه بارز آن هستند. این عشق، به عشقِ خدایی می‌رسد.

عشق دیگر، عشقِ صوفیانه است که حلاج پایه‌گذار آن بود، هرچند حلاج تئوریسینِ و عمل‌گرای این نوع عشق است، اما آثار تئوری او امروز در دسترسِ ما نیست.

 

  • پس از شعر حلاج چه به ما رسیده که بتوانیم او را پایه‌گذار عشق صوفیانه بنامیم؟

// شعر حلاج و طواسین ِ او.

 

  • طواسین مجموعه آثار قرآنی و عرفانی حلاج است و طواسین در اصل،نامی است برای سوره‌هایی که با طسم آغاز می‌شوند.ببخشید. لطفاً ادامه دهید.

// بله… آثار بجا مانده از حلاج، عشقِ حلاجی را بروز می‌دهند که عشق جنبه‌ی وجودی پیدا می‌کند، یعنی این عشق، تبدیل می‌شود به ذات باری! گلدزیهر در کتاب محاضرات عن­الاسلام می‌گوید: غریو حلاج درباره‌ی عشق بر جامعه‌ی اسلامی تأثیر عمیقی گذاشت که تا ابد باقی خواهد ماند.

 

  • وحدت وجود… وحدتِ سه‌گانه عشق و عاشق و معشوق که قبلاً گفتید…

// بله…

بدیع الزمان کردستانی            احمد بهمنیار         فاضل تونی

        بدیع الزمان کردستانی                      احمد بهمنیار                                     فاضل تونی

  • و شما تلاش کرده‌اید نشان دهید که ناشر این عشق حلاج است، نه رابعه عدویه؛ و خواسته‌اید سابقه آن را به شیراز برسانید… و آخرین سؤال: بزرگ‌ترین ادبای ما در یک صدسال اخیر کسانی بوده‌اند که با زبان و ادب عرب کاملاً مأنوس بوده‌اند. بزرگانی مثل بدیع‌الزمان کردستانی، احمد بهمنیار، سیدمحمد فرزان، بدیع‌الزمان فروزانفر، جلال‌الدین همایی، فاضل تونی و … بخش بزرگی از واژگان موجود در زبان ما عربی است، بسیاری از آثار کلاسیک درجه اول ما مملو از جمله‌ها و عبارات عربی است، بخش بزرگی از نویسندگان و شاعر آن‌که ادب عرب را آفریده‌اند، ایرانی هستند و …چرا الآن این‌قدر از این زبان مهم دورافتاده‌ایم؟! آیا شما هم لجاجت آشکاری در این کار می‌بینید یا با توجه به تغییرات عظیم در عرصه‌های اجتماعی و اقتصادی و … در صدسال اخیر، آن را امری بدیهی و طبیعی قلمداد می‌کنید؟ آیا می‌توان ریشه‌ی این کم‌اعتنایی‌ها را به‌افراط و تفریط همیشگی و تاریخی خودمان نسبت بدهیم؟ منظورم این است که در صدسال اخیر یک عارضه بین حکومت‌ها با مردم وجود داشته، مثل دو سوی الاکلنگ! هر وقت یکی در ستیز با عرب و زبان عرب تبلیغ می‌کند، دیگری به آن سمت متمایل وی شود و برعکس! از قهر کردن با زبان عربی چه عاید ما می‌شود؟ و چه از دست می‌دهیم؟ دراین‌باره نظرتان را بفرمایید.

// در چند سال اخیر یک عرب ستیزی در جامعه پدید آمده که می‌تواند سیاسی باشد یا اجتماعی و … تا همین چندی پیش امیری فیروزکوهی قصاید عربی می‌سرود. بدیع‌الزمان فروزانفر قصاید عربی خوبی دارد. شهریار شعر عربی سروده. بسیاری از ادبای نه‌چندان دور از ما، اخوانیه­های خودشان را به زبان عربی می‌سرودند. شوقی ضیف در جلد دوم کتاب تاریخ ادب عرب، جمله‌ای دارد به این مضمون: از وقتی بنی‌عباس حکومت را در دست گرفته چیزی به نام حکومت عرب نداریم، هر چه هست حکومت و حکمتِ ایرانیان است؛ یعنی زبان عربی، محمل تمدن فارسی و ایرانی می‌شود. حتی بسیاری معتقدند که تصوف فاقد روح عربی است و برخاسته از میان ایرانیان است.این روح ایرانی بود که تصوف را ایجاد کرد تا دین اسلام شکل هنری خودش را پیدا کند. یک کتابی دارد دکتر ارکون که استاد دانشگاه سوربن بود، عنوان کتاب این است: النزعة الانسنه فی قرن الرابع. این کتاب موضوع‌های انسانی در قرن چهارم را توضیح داده است. ارکون در آنجا گفته زبان عربی زبانی است که فقط تمدن‌ها را به هم متصل می‌کند، یعنی اجزاء تمدن اسلامی، علیرغم تمام تفاوت‌ها و مشترکات آن‌ها، به‌واسطه زبان عربی به هم وصل می‌شوند. این تمدن یک وجه اشتراک دارد: زبان! چرا؟! چون معجزه دین اسلام نیز در زبان شکل گرفت و بدون شناخت این زبان، نمی‌توان اسلام را دریافت. نمی‌شود فهمید که اتفاقی افتاده. مثالی بزنم: شما می‌خواهید ببینید در زمان آل‌بویه در شیراز چه اتفاقی افتاده؟ خب! مدرک فارسی شما کجاست؟ هیچ نداریم. باید چه­کار کنیم؟! باید برویم به سراغ کتاب صبح­الاعشی، الفخری، یتیمه­الدهر، النجوم­الزاهره، لسان­المیزان، عیون­الانباء، معجم­الادباء و… که عربی است. پس اگر بخواهید تمدن ایران را بفهمید، باید زبان عربی را بدانید.

 

  • یا اخبار ایران در الکامل ابن اثیر …

// امروز می‌خواهید با ابن‌سینا مرتبط شوید. به‌جز دانشنامه علایی کدام اثر ابن‌سینا به فارسی است؟ شفا؟! قانون؟! یا دیگر کتاب‌هایش مثل النجاة، الاشارات و التنبیهات، المبداء و المعاد، عیون­الحکمة، الانصاف… می‌خواهید اسفارِ ملاصدرا را یا بسیاری از کتب متصوفه را بخوانید، کتب طبی گذشته را می‌خواهید بخوانید… پس ما ناچاریم این زبان را یاد بگیریم…

 

  • و فراموش نکنیم که بخش بزرگی از تکمیل و توسعه زبان عربی بر عهده ما بوده است.

// اساساً شوقی ضیف می‌گوید: شما چیزی به نام تمدن عربی ندارید. آنچه دارید تمدن فارسی است. اصلاً در دوران خلفای عباسی، این فارس‌ها و ترک‌ها بوده‌اند که حاکمیت را اداره کرده‌اند؛ و این ایرانی‌ها هستند که بیشترین سهم را در ایجاد تمدن سیاسی و فرهنگی و فکری اسلامی دارند. خلیفه یک چهره‌ی ظاهری است. یک عنوان خالی دارد. معتز می‌گوید: این‌همه سرزمین تصرف کرده‌ایم، حالا به من درآمد ماهیانه می‌دهند. این تمدن را یا ایرانیان و یا ترک‌ها می‌چرخانند. این تمدن را چه دوست بدارید یا نه، بعد از اسلام شکل‌گرفته و با به‌عنوان ایرانی، بزرگ‌ترین نقش را در آن داریم. از فلاسفه این تمدن، به‌جز الکندی، مگر نه این‌که بقیه همه غیر عرب هستند؟!

 

  • استاد خالصی من که نفهمیدم زمان چطور گذشت. خیلی آموختم و امیدوارم نشر این گفتگو موردتوجه خوانندگان قرار گیرد.

// من هم از شما متشکرم که حوصله‌ی بسیار به خرج دادید و درازگویی مرا تاب آوردید.