گزارش شعر عمران صلاحی

 هرگاه که حرفی از عمران صلاحی به میان می‌­آید، می‌­گویند: عمران طنزنویس خوبی بود. در این داوری البته واقعیتی نهفته‌است که آری، عمران طنزنویس خوبی بود، اما این بخشی از واقعیت است. انگار او هرگز شاعر نبوده. سکوت در برابر شعر عمران می­‌تواند دو وجه داشته باشد. یا شعر او را در سطحی پایین­‌تر از طنزهای او می‌­دانند و به ­عمد و یا به­ سهو، حضور او را نادیده می‌­گیرند. من البته در مقوله­‌ی قضاوت این داوران، داوری نمی‌­کنم که به ناچار باید وارد بحثی بشوم که بیش از آن که به شعر مربوط شود، مربوط به شناخت روانشناسی اجتماعی ماست.

… و اما درباره­‌ی شعر عمران صلاحی باید بگویم که از اولین مجموعه‌­ی شعر او گریه در آب (1353) تا آخرین آن پشت دریچه‌­های جهان  (1385) که چهار سال پس از درگذشت او منتشر شد، در این فاصله­‌ی زمانی 32 ساله، با شاعری مواجه هستیم که مانند هر شاعر شاخصی، از سویی ویژگی­‌های زبانی خاص خود را شکل می‌دهد، و از سوی دیگر دل­‌مشغولی‌های ذهنی خود را عمق می­‌بخشد.

با این پیش­‌زمینه است که من به شعر عمران نظر خواهم کرد و سعی می­‌کنم کلی‌­ترین ویژگی‌های شعری او را بازتاب دهم. شاید بارزترین وجه شعر عمران، سادگی درونی به لحاظ درون‌مایه، و سادگی ساختاری در حیطه­‌ی زبان شاعرانه است. از یک سو دوری از پیچیدگی در کلام و دوری از پیچیدگی­‌های صور خیال، و از سوی دیگر شفافیت در دستگاه اندیشگانی ، باعث شده تا شعرهای او از این منظر شفاف و زلال باشند و ذهن را به تکاپو برای کشف هزارتوهای فرمی و اندیشگانی نکشانند. شعرهای عمران صلاحی سعدی­وارند و سرراست، توجه مخاطب را به درون بی‌­ریای آن اشعار سوق می‌­دهند.

اما پیش از آنکه به شناخت ساختار کلامی و زبان شعری او بپردازم، باید به این نکته توجه بدهم که عمران شعر را از آغاز با نگاهی اجتماعی و با بیان مصائب اجتماعی آغاز می‌­کند. شعر بلند من بچه‌­ی جوادیه­‌ام که در اولین مجموعه‌­ی شعر او (گریه در آب) آمده، نمونه­‌ی شاخصی از این دست اشعار اوست که در زمان انتشار نیز مورد استقبال شعر­خوانان قرار گرفت. عریانی زبان و بیان سرراست تجربیات عینی و واقعی شاعر در این شعر، به شکل مؤثری بر مخاطب تأثیر می­‌گذارد. او که در آن سال­ها ساکن محلات جنوب شهر تهران و نزدیک به ایستگاه راه‌­آهن است، هر روز با سوت ممتد و گوش­‌خراش حرکت قطارها بیدار می­‌شود و تمام روز و سراسر شب، صدای تلق‌­تلق حرکت سنگین قطارها را بر ریل می­‌شنود:

ـ من بچه‌­ی جوادیه­‌ام / من بچه­‌ی امیریه / مختاری / گمرک./ این رودهای خسته به میدان راه‌­آهن / می­‌ریزند/ …       ( گریه در آب، ص 77)

و در نیمه‌­های شعر:

ـ … از روی پل می­‌گذری / غم­‌های سرزمین من آغاز می‌­شود / …    (همان، ص 78)

و در میانه­‌ی همین شعر:

ـ … و مردم محله من هر صبح / با بوی خون / بیدار می­‌شوند / در بوی تند شاش و پِهِن / این جا بهار بینی خود را می‌­گیرد / …   (همان، ص 81)

که اشاره‌­ای است به محله­‌ی کشتارگاه قدیم شهر تهران. و در پایان همین شعر نیز می­‌گوید:

ـ … من بچه‌­ی جوادیه­‌ام /  من هم محل دزدانم/  دزدان آفتابه / من هم محل میوه­‌فروشان دوره‌­گرد / من هم محل دردم / این روزها دیگر / چون بشکه‌­های نفتم / به کمترین جرقه / ناگاه / تا آسمان هفتم / رفتم!  (همان ص 89)

صلاحی این شعر را در برنامه‌­ی ده­‌ شب شعر انجمن گوته، در سال 1357 خواند و من که شاهد و حاضر بودم، به یاد دارم که به شدت مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. اجزاء اصلی شعر (قطار و ریل) ، چنان بر جان شاعر تأثیر می‌­گذارد که تا آخر سا‌ل­‌های شاعری، همراه اویند و کمترین نشانه‌­ی آن، دو کتاب اوست که در آن­‌ها به خوبی باز نموده شده­‌است: قطاری در مه  (1355) و  ایستگاه بین راه  (1356)

او بعدها در کنار قطار و ریل،  به کشتی و دریا بسیار توجه نشان می­‌دهد که درباره‌­ی کشتی و دریا، در صفحات بعد خواهم نوشت. اما در کلی‌­ترین شکل می‌­توانم بگویم که قطار، تکرار تصویر واقعی شاعر، و تصویر کشتی و دریا جهانِ خیال او را سامان می­‌دهد.

به گمان من این مانیفست شعرِ شاعر است که شاعر به این خصوصیت شعر خود آگاه بوده‌است و بر آن پای فشرده:

سادگی من هراسشان می‌­افکند / چرا که هر چیزی را پیچیده می‌­بینند / باریک می­‌شوم در آنان / سوزش ترکه‌ای بر پوست خود حس می‌­کنند./ نوری نمی‌­چکد از دستشان / به تاریکی می­‌پوشانند / سیاه­‌کاریشان را / آینه‌­وار برابرشان می‌­ایستم / از پیش می­ترسند / نه از من که از خویش   (در یک زمستان، ساده، ص 95)

اما شاعر برای دست‌یافتن به چنین شعری، سال­‌ها ممارست کرده‌­است و تجربیات فراوانی را پشت سر نهاده. او در مجموعه شعر قطاری در مه نه تنها به زبان محاوره بلکه با ذهنی کودکانه شعر می­‌نویسد، شعری که در ساز و کار خویش هنوز به شعریت نرسیده‌است:

یادمه / با بچه‌­ها نزدیک ظهر / رو زمین / طوقه­‌مونو قل می­‌دادیم / یه چوبو / وسط طوقه می‌ذاشتیم و اونو هُل می­‌دادیم / طوقه می‌­چرخید و رد پاش رو خاک / واز می­شد / مثل نخِ یه قرقره / …      (قطاری در مه، ص 20)

روشن است این زبان زیر نفوذ شعرهای شاملوست. شعرهایی مثل پریا و دختران ننه دریا و … اما این ساده‌­انگاری در کلام و پافشاری بر آن بسا که او را به شعر کودک و زبان روزمره و محاوره کشانده­‌است. او پس از گذراندن تجربیات خام اولیه سرانجام به زبانی شاخص دست می‌یابد. عمران در مقدمه‌­ی مجموعه شعر آن سوی نقطه‌چین­‌ها… (1385) چنین می­‌نویسد:

«در فارسی، زبان گفتاری ضربی و کوتاه است و زبان نوشتاری پیوسته و کشیده. ما آمده‌­ایم زبان گفتاری را روی زبان نوشتاری سوار کرده‌­ایم. شاید هم پیاده کرده باشیم. ناگفته نماند که در این کار خیلی تحت تأثیر شعر عامیانه‌ی ترکی و فارسی بوده­‌ایم.»

(آن‌­سوی نقطه‌چین­‌ها، مقدمه، ص 10)

عمران صلاحی

او در روند سال­‌های شاعری خود به فریدون مشیری، سیاوش کسرایی، اخوان و شاملو متمایل می‌­شود.

نمونه­‌ی زیر تأثیرپذیری او را از شعر کسرایی بهتر می‌­نمایاند:

ای چادر سپید بلند / ای سهند / ای آتش تو، کولی چادرنشین / درپای چادری که تو هستی / زیباست رقص دختر کولی/ بارانی از آتش/ …     (ایستگاه بین راه، چادر سپید ص 66)

از سوی دیگر عمران گرایش عمده و ادامه‌­داری به شعر روایی نشان می­‌دهد که از این منظر به شعر اخوان متمایل است و این تمایل حتی زبان شعری او را به اخوان نزدیک می‌­کند و این را می‌­شود در شعری مثل بخاری­‌ساز و برخی شعرهای او ردیابی کرد:

ـ وصله‌­های او لباسی داشت / نه، لباسش وصله‌­هایی داشت/  لوله‌­ها را توی زانو کرد / زانوی مرد بخاری‌­ساز لرزید / گفت: رو نگاهی کن، ببین آیا/ آن دوچرخه، در کنار در، سر جاش است؟/ رفتم و دیدم / دیدم و گفتم: سر جاش است / ..  ( همان – بخاری ساز، ص 126)

و یا شعر بادبادک از مجموعه شعر گریه در آب:

ـ بادبادک جان چه می‌بینی در آن بالا؟ / درمیان جاده‌­ها آیا غباری هست؟ / بر فراز تخته­‌سنگ آیا نشان از نعل اسب تک‌­سواری هست؟ / بادبادک جان ببین آیا بهاری هست؟ / بادبادک جان ببین آیا / جای پایی سبز خواهد شد/ …   ( گریه در آب، بادبادک، ص 73 و 74 )

که به‌ ­وضوح تحت تأثیر شعر قاصدک اخوان است.

 

گفتم که سادگی شعر عمران گاه او را به شعر کودک متمایل می­‌کند و این در حالی است که گمان نمی‌­کنم شاعر خود چنین برداشتی از شعر خود داشته، زیرا آن­ را در مجموعه­‌های خود و میان دیگر اشعارش جای داده‌است. چون اگر جز این می‌­بود، این دست شعرهایش را در مجموعه­‌ای زیر عنوان شعر کودک منتشر می­‌کرد. به شعر باغ او توجه کنید:

ـ رفتم به باغی / آنجا ندیدم / حتی کلاغی / سیب و گلابی / افسرده بودند / گل­‌های آبی / پژمرده بودند / …      (آن سوی نقطه‌چین­‌ها ـ از شعر باغ، ص 28 )

عمران بعدها در تلاش خود برای یافتن زبانی مستقل که با ذهنیت و جهان شعری او نزدیک باشد، به اوزان هجایی نیز توجه نشان می­‌دهد، این توجه، او را آرام‌­آرام از وزن نیمایی دور می­‌کند و به شعرهای ساده­‌ای چون نمونه­‌ی زیر می­‌رساند:

ـ  سیم خاردار / از هم گسسته / دست من و تو / به هم پیوسته / چشم‌انداز من / عصر تابستان / چشم‌انداز تو / پائیز رنگین / توی کوهستان / نم­‌نم باران / زیر خاکستر آتش پنهان / آی می­‌چسبد / چای در لیوان

و در ادامه­‌ی همین شعر، باز شاعر به شعر کودک می­‌رسد:

آهای بچه­‌ها / آتیش بیارین!    ( همان، از شعر سایه‌­های برگ / ص 92 ـ 91 )

و البته این توجه به زبان محاوره را از شعر بلند قطاری در مه آغاز کرده که تمام آن به زبان عامیانه و مردم کوچه و بازار سروده شده است.

اما دوباره به اوزان نیمایی بازمی‌­گردد و از آنجا به سوی شعر آهنگین گام برمی­‌دارد و شاید به همین سبب است که در این مرحله به شعر شاملو می­‌رسد. در شعر کوتوال  از مجموعه­‌ی در یک زمستان ( 1386) تأثیرپذیری او از زبان شعر شاملو به روشنی دیده می‌شود:

ـ قلعگیان از پیش / دروازه بر حرامیان گشوده بودند، / و کوتوال بر برج غرور خویش / ابلهانه پاس می‌­داد / …     (در یک زمستان، از شعر کوتوال، ص 9)

به یاد دارم روزی که با عمران درباره­‌ی این شعر او و پیش از انتشار کتاب در یک زمستان  صحبت می‌­کردم، به او گفتم که این دست از اشعار او به شدت زیر نفوذ شاملوست، و او با صراحت گفت که می‌­خواسته به زبان شاملو شعر بنویسد و از شاملو چنین مثال آورد:

ـ ما بی­‌چرا زندگانیم / آنان به‌­چرا مرگ خویش آگاهانند

و اشاره کرد به این بند از شعر خود:

ـ من از در میان جمع تنهایانم / و آنان در  تنهایی به­ هم جمع‌شوندگان

هر چند سطر اول همین شعر از تأثیر شعر رویایی هم دور نمانده‌­است.

اما عمران سرانجام به ساختار ویژه زبان شعری خود دست می­‌یابد، زبانی که در عین سادگی، همه‌­ی ویژگی­‌های شعر او را بازمی‌تاباند، شعرهایی زلال و شفاف که ساده­‌اند و صمیمی و به دور از تعقید، چه در ساختار بیرونی و چه در درونمایه‌­ی اندیشگانی که مخاطب را به درون بلورین خود می­‌کشانند:

ـ خود را به جایی می­گذارد / تا هیچ‌کس نفهمد / که رفته‎است / بی‌­آنکه در بگشاید / از خانه بیرون می‌­رود / و محو می‌­شود / مثل مه‌ای سرگردان در تاریکی

(آن سوی نقطه‌چین‌­ها ـ محو، ص 71)

و یا:

ـ گلی از میان برف می­‌روید / عریانی زمستان را / در حریری سرخ می‌­پیچد / بلبلی بی‌قرار/ می­‌رسد از راهی دشوار / با تکه ابری در منقار.  (هزارویک آینه، شعر 37، ص 48)

و اما تأثیرپذیری عمران تنها در محدوده­‌ی زبانی از شاعران دیگر نیست … او پس از خواندن داستان­‌های هزارویک شب چنان به روحِ خیال­‌های قصه­‌وار نزدیک می­‌شود که تا پایان سال‌­های شاعری در این فضای تخیلی ناب بر جا می­‌ماند. او در مقدمه­‌ی مجموعه­‌ی هزار و یک آینه‌­اش چنین نوشته‌­است:

“ای کاش هزارویک شب را نمی‌­خواندم، چون بعد از آن دیگر هیچ کتابی به من نمی‌­چسبد .  من خودم ضمن خواندن هزارویک شب، صد صفحه شعر گفتم، همان طور که در ابتدای این وجیزه گفتم…”

شاید به همین دلیل است که از این دفتر به بعد تصویر دریا و کشتی و جزایر دور و پرت، سفرهای دریایی، شعر او را سرشار می­‌کنند و تخیل شاعر را نیرو می‌­بخشند:

ـ  از این دریا / چگونه می­‌توان گذشت / که کوه مغناطیس / میخ از کشتی‌­هامان می‌­رباید/ و بند از بند می­‌گشاید./ با تخته‌پاره‌­ای در آغوش / آواره­‌ی آب‌­های عالم شده‌­ایم.

( هزارویک آئینه، شعر شماره 5، ص 15)

و این توجه و تأثر تا آخرین اشعار او، و درست‌تر بگویم تا دم مرگ شاعر ادامه می‌­یابد:

ـ اتاق من به سفر می­‌رود/ رسیده تا لب ایوانم دریا / این پرده­‌های سبز و سفید / بادبانم /  کالای من خیال / پرندگان می­‌آیند /  به گرد من می­‌چرخند / و دانه برمی‌­چینند / به روی عرشه‌­ی ایوان خمیده­‌ی یادی دور / کنار ایوانم دریا / دوباره می‌­رانم دریا / دوباره می­‌خوانم دریا / جانم دریا / جانم دریا    (پشت دریچه­‌های جهان، ص 344)

تاریخ سرایش این شعر 10/4/1385 و شعر پیشین 29/10/1371 می­‌باشد. این یعنی یک فاصله­‌ی چهارده ساله که نشان می‌­دهد شاعر در تمام سال­‌ها‌ی پایان شاعری با دریا و کشتی و تحت­ تأثیر داستان­‌هایی چون سندباد بحری خیال­‌ورزی می‌کرده‌است.

تخیل شاعر البته به مرزهای دیگری نیز دست می‌یابد، عمران در مقدمه مجموعه شعر هزارویک آئینه می‌­نویسد:

“چندتا از شعرها را برای دوست فداکاری خواندم،گفت چقدر بورخس رویت اثر گذاشته”.

(هزار و یک آئینه، مقدمه، ص 7)

به گمان من البته گفته­‌ی آن دوست فداکار درست است. در این دست شعرهای عمران نوعی حرکت، چرخش و گشت و واگشت در زمان و مکان اتفاق می‌­افتد که گویی شاعر از مه به در می­‌آید و پس از نظاره­‌ی کوتاه جهان، باز به درون مه بازمی­‌گردد، هاله­‌ای از ابهام و دوارِ رازگونه و ندانستگی که در بسیاری از داستان­‌‌های کوتاه بورخس دیده می­‌شود.

به این شعر عمران توجه کنیم:

ـ یک‌بار دری ممنوع را گشودی/ از دهلیزهای تودرتو گذشتی/ به نهری رسیدی/ عقابی تو را ربود/ به جزیره‌­ای برد/ روزی بادبانی از افق طلوع کرد/ و سفینه‌­ای تو را به ستاره‌­ای برد پر از لبخند/ اکنون دری دیگر/ به وسوسه باز می‌­شود/ وارد می­‌شوی/ و نمی­‌دانی که خارج شده‌­ای.

                                                           (هزار و یک آینه، شماره 69، ص 82)

این تخیل بورخس­‌وار، گاه او را به قصه­‌های پری‌­وار می‌­کشاند، خیالات شیرینی که متأثر از افسانه‌­های دل‌­نشینی است که در همه‌­ی فرهنگ­‌ها نمونه‌­های آن را می­‌توان یافت:

ـ سالی یک‌بار/ کنار دریاچه می­‌آید/ عریان از جامه‌­های پر/ آب را بی‌قرار می‌­سازد/ هربار می­‌خواهم/ از کمین‌­گاه به در آیم/ پر بربایم/ از آن پری کوچک.

(هزار و یک آینه، شماره 59، ص 71)

شاید بعید به نظر آید که بگوییم در شعر عمران بتوان سویه‌­های عرفانی جست، اما دریافت من چنین است که شاعر با تعمیق در تخیل و تمثیل و توجه به رازگونگی حیات، به شعرهایی می‌­رسد که در آن­‌ها به نوعی عرفان دست یافته‌است. عرفانی که البته ساده است و با سادگی جان شاعر هم‌خوان:

ـ تا به خود برسم/ گذشته‌­ام/ از هفت وادی عطش/ و هفت دریای آتش.

(هزار و یک لبخند، شعر77، ص 60)

همچنین نگاه عمیق­‌تر و موثرتر او در شعر، در نظاره به جهان بیرون و تقدیس طبیعت است که از این منظر جان ذن در بعضی از اشعار او جاری است. در این دست اشعار عمران به تماشای جهان پرداخته و وسواس­‌گونه در کوچکترین اجزای آن زیبایی­‌های بی‌­مانندی را کشف می­‌کند که به تصویر و ستایش آن می‌پردازد. در شعر زیر انگار نه تنها به مخاطب، که به خود می­‌گوید که جهان بیرون را نگاه کن! شاعر پی کشف چیزهایی می­‌رود که شاید پیش از آن کمتر توجهی به آن داشته:

 

ـ نگاه کن ببین آیا دیروز هم/ این برگ­‌ها این قدر سبز بودند؟/ این قاصدک­‌ها را اینجا می‌دیدی؟/ این خوشه را با نگاهت از این شاخه می­‌چیدی؟/ ببین آیا دیروز هم/ این سنگ این چنین بود؟/ علف، همین علف بود/ زمین همین زمین بود

(آن سوی نقطه­‌چین…/ پرسش/ ص 44)

به یاد این گفته­‌ی نیما افتادم که گفت: “مردم ما نگاه‌کردن بلد نیستند.”

با دست‌یافتن به این نگاه است که شاعر به تقدسی که در ذات طبیعت نهفته‌است توجه نشان می‌دهد و آن را تقدیس می­‌کند.

ـ کنار می­‌رود مه/ میان علف­‌ها/ در برابر غنچه‌­ای زانو می‌­زنم …

(هزار و یک آینه/ از شعر 86/ ص99)

و یا شعر دیگر او:

کوچه‌باغی بود/ مثل تطویل کلام/ ناگهان گنجشکی/ از شکافی کوچک/ سر در­آورد و به من گفت سلام!      (پشت دریچه‌­های جهان، شعر پشت جلد)

 

­

 

عمران در این­‌گونه اشعار به عمق بیشتری نیز دست یافته و گاه با طبیعت چنان آمیخته که نشان‌دهنده نگاه عمیق او به جهان بیرون از خود است. و این ممکن نمی­‌شود مگر در ممارست دراز مدت و وسواس‌­گونه در نظر به طبیعت و آن‌چه جدا از درون شاعر می‌­گذرد. در این‌گونه اشعار، عمران زیباترین شعر­های خود را سروده، شعرهایی که با همه‌ی ویژگی‌های ساختاری خویش به عمقی رشک‌برانگیز دست می­‌یابند:

ـ برمی‌­گردم به اولین چشمه/ که در ظهر عطش/ پیاله‌­ای آبم داد/ برمی­‌گردم به اولین بهار/ که برگی را در برکه / رها کرد.

از این دست اشعار او که عمران را به عنوان شاعری کاملاً حرفه­‌ای می‌­شناساند کم نیست. می­توان از مجموعه­‌ی هزار و یک آینه و مجموعه­‌های بعد از آن نمونه‌­هایی از این دست شعرها را یافت. عمران در این اشعار، دیگر شعارهای سیاسی نمی­‎دهد، دل به حال کسی نمی­‌سوزاند و یا شعر و شوخی را در هم نمی‌­آمیزد. از مجموعه‌ی هزار و یک آینه به بعد درگیر نوعی تفکر ساختارمند و در عین حال عمیق است، اما دریغا چندان توجهی به این گونه اشعار او نشده‌است:

ـ برگی هستم در باران/ گلی را در پناه می‌­گیرم/ و در آفتاب/ از هوش می‌­روم.

(هزار و یک آینه، شعر شماره 67، ص80)

عمران در این گونه اشعار البته نیم‌­نگاهی هم به شعر بیژن جلالی دارد، اما این نیم­‌نگاه از تقلید و تأثیرپذیری مستقیم به دور است و ذهن و زبان مستقل و همه‌­ی ویژگی­‌های شعری خود را دارد:

ـ نشستن/ بر اسبان/ که از موج­‌ها آمده‌­اند/ و یال­‌هایی پرتلاطم دارند/ و با مد آب/ تا ماه می­‌روند.    (همان، شعر 62، ص75)

این نگاه در عاشقانه‌­های او نیز نفوذ می­‌کند و وجوهی چندگانه به شعرهایش می‌­بخشد. شعرهای زیبایی که با یک بار خواندن تمام نمی­‌شوند و شوق دوباره خواندن را در جان مخاطب بر می­‌انگیزند، و چه امتیازی فراتر از این برای شاعران که بازخوانی شوند و در شعرشان به حیات خویش ادامه دهند:

من نیستم در این پیراهن/ تویی تو/ که فرود آمده‌­ای/ بر دریاچه/ و آب را بی‌­تاب کرده­‌ای/ تو نیستی در این پیرهن/ منم من/ که عبور کرده‌­ام از در/ و ماه را در آب دیده‌­ام.

(همان، شعر شماره 87، ص 91)

اینجا مایلم که با هم یکی از درخشان­‌ترین نمونه‌­ها از این دست شعرهای عمران را بازخوانی کنیم. شعری که سادگی، زلالی، مشاهده­‌گری شیفته­‌وار و ناب و یکی شدن با طبیعت را با عشق و تغزل درهم‌آمیخته‌است:

ـ نهری کنار شهری/ می‌خزید و سیبی به دندان داشت/ نسیمی خرامان/ تن به پاهامان می­‌سود/ آسمان/ چتر آبی­‌اش را گشوده‌ بود/ گنجشکی/ روی انگشت شاخه­‌ای/ آوازش را می­‌بافت/ چشمانی/ به سوی ما پروانه می­‌فرستادند/ و ترانه­‌ای / مستانه/ راهش را به سوی ما کج می­‌کرد/ معلوم نبود/ تماشا می­‌کنیم/ یا تماشا می‌­شویم.     (در یک زمستان، تماشا، ص117)

روشن است که مشاهده در ذات خود به سوی تصویر میل می‌­کند و شاعری مثل عمران از این منظر، گاه موفق به خلق تصاویر بدیعی می­‌شود، تصویرسازی­‌هایی که در لابه­‌لای سرراستی و صداقت شاعرانه‌­ی شاعر، کمتر به چشم می‌­آید. تصویر زیر طلوع خورشید را فردوسی‌­وار نشان‌مان می­‌دهد:

ـ خورشید با مجمعه­‌ی طلایی خود / می­‌ریخت به روی کوه آتش

(ایستگاه بین راه، از شعر نذر، ص 124)

و تصویرهای دیگر:

ـ به دنبال آواز رفتیم/ با پرنده‌­ای در دست  (هزار و یک آینه، شعر 10، ص 20)

ـ نهری کنار شهری/ می­‌خزید و سیبی به دندان داشت (در یک زمستان، تماشا، ص 117)

ـ دستمالی می‌­افتاد/ پر از کلمات      (هزار و یک آینه، شعر 16، ص 26)

ـ ماری در مه می­‌خزد/ ساقه­‌ی سبز مپنداریدش  (در یک زمستان، از شعر در مه، ص 43)

اما شاعر در حیطه‌­ی زبان نیز گاه دست به نوآوری می­زند، ترکیبات و تشبیهات بدیع می‌­آفریند که نمونه‌­هایی از آن­‌ها را در این جا می‌آورم:

گرگ­‌آمیزترین، زخم خط، پرهیزِ بی­قرار، جواهرِ سرافکندگی، سبزه­‌یِ­‌ مهتاب، مهِ ثانیه‌ها،  کِشتِ شعله، جامه­‌یِ­ خاکستر.

در اینجا به همه‌­ی ویژگی‌­هایی که درباره­‌ی شعر عمران برشمردم نکته­‌ای را می‌­افزایم و آن مربوط به جان طناز و شوخ و شنگ شاعر است که گاه شعر او را متفاوت از شاعران هم دوره‌­ی خود، از شادی شفافی سرشار نموده‌­است. عمران در بسیاری از شعرهایش اندوه را با شادی درمی‌­آمیزد. شاعران معاصر ایران حتی آنان که به درون­مایه­‌ی امید پرداخته‌­اند، کمتر به شادی دست یافته­‌اند و اما این عمران است که بسیاری از شعرهایش به این شادی درونی رسیده‌است:

ـ ایستاده‌­ام برابر دری/ که باز می­‌شو­د با دو غزل ناب/ نیت می‌­کنم/ در می‌­گشایم/ پا به درون می‌­نهم/ باغی پر از ستاره و گل در برابرم/ کنار چشمه­‌ای میان علف­‌ها دراز می‌­کشم/ و با نهال نوری/ به ستارگان می‌­رسم.      (در یک زمستان/ میان علف، ص 97)

و یا:

ـ بیدار کن خاک خفته را/ تا چشم­‌هایش را گرم بسراید/ تا پرندگان گرسنه­‌اش/ بی‌­هراس دانه برچینند/ از روی برف/ تا در وزش دستانت/ بشکفد آتش پنهان/ بدرد جامه­‌ی خاکستر/ تا قرار گیرد نسیم/ در گیسوان بید/ تا گل­‌های سرخ/ نقطه­‌چین­‌ها را پر کند/ تا کنار طلوع نان/ ای صبح دلپذیر!

******************

اما مرگ ناگهانی و بی‌­هنگام عمران، فضای شعر معاصر را از یکی از دوست‌­داشتنی­‌ترین شاعران خود محروم کرد. جذابیت شخصیت مهربان او چنان بود که در جان شعر او به ودیعه نهاده شده‌است و خوانش اشعار او ما را با یکی از شاعرترین شاعران معاصر همراه می­‌کند. شعر عمران هرگز به سمت دشوارنمایی و مرعوب‌کردن مخاطب متمایل نشده و از این منظر شاعری است که می‌تواند با مخاطبان بیشتری ارتباط گیرد.

و از آخرین شعرهای او که در زمانی نزدیک به مرگ او سروده شده:

ـ هرگز کسی نخواند/ شعر مرا چنان که دلم می‌خواست/ هرکس به قول مولانا :/ از ظن خود

شد یار من/ آگه نشد/ از فکر من/ از کار من/ می‌خواستم بگویم/ از دشت‌های سوخته و آب‌های صاف/ می‌خواستم بگویم از سیمرغ/ از قاف/ می‌خواستم بگویم/ زان نازنین که چشمانش که لب‌هایش پناهم بود/ می‌خواستم بگویم/ از عشق تو/ ای داد/ ای بیداد/ مرگم امان نداد

(پشت دریچه‌­های جهان، از عشق تو، ص 325 )