بوها
تقتق… خیسِ عرق نشستم دست کشیدم به پیشانیام. یکباره انگشتهای چغر یک بو گلویم را گرفت، بلندم کرد، دماغم را با دستم گرفتم، چشم گرداندم شاید موشی سقط شده باشد؛ بوی مردار نبود غریب بود و سنگین! لخلخ کنان رفتم آشپزخانه در آبراه بسته بود دورِ خودم چرخیدم، جرأت نداشتم دستم را از روی دماغم […]